خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطیفه ها و حکایت ها(1)

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ب.ظ

حکایت اول: «نادانی»

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند، در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت: «برو، هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی!»

در تحلیل این حکایت باید گفت: نادانی، از بدترین دردها و بزرگ ترین بدبختی هاست که گریبان گیر عده ای از انسان هاست. افراد نادان، از نظر فکری و درک و پذیرش حقایق، در سطح انسان های عادی و فهمیده نیستند. قدرت تشخیص عقلی آنان در مقایسه با دیگر استعدادهایشان ضعیف تر وکندتر است. از این رو، این گونه افراد معمولاً مسبب گرفتاری های فردی و اجتماعی بسیاری می شوند.

در حکایتی که بیان شد، فرد نادانی برای معالجه چشم درد خود، به جای مراجعه به چشم پزشک، به پیش دام پزشک می رود و او نیز از روی نادانی، از داروی دام ها به چشمان او می کشد و او را از نعمت بینایی محروم می سازد. فرد نادان شکایت و دادخواهی پیش قاضی می برد، ولی قاضی حکم به مقصر بودن خود او می دهد. در واقع، او را متهم به ندانم کاری هایش می کند و عذاب جسمی اش را نتیجه نادانی خود او می داند. زیرا اگر از عقل سلیم بهره مند بود، برای درمان بیماری خود، به پزشک مراجعه می کرد، نه به دام پزشک.

چنان که امام علی علیه السلام فرموده است:

«عاقل کسی است که هر چیزی را به جای خود می نهد».

آری، عاقل هر کاری اعم از: غم و شادی، خیر و شر، دوستی و دشمنی، نرمش و خشونت، محبت و شدت، عبادت و تفریح و... را با دقت و اندیشه کافی در جای خود انجام می دهد. ولی نادان نمی داند کیست؟ کجاست؟ به کجا می رود؟ و چه کاری باید بکند.

به همین سبب، سخنی می گوید که نباید بگوید؛ کاری می کند که نباید بکند؛ قصد نیکی می کند، بدی می شود؛ می خواهد خوشحال کند، ناراحتی پیش می آورد، می خواهد به دین خدمت کند، آبروی آن را می برد؛ می خواهد صلح و صفا ایجاد کند، به آتش اختلاف دامن می زند. خلاصه، در هر زمینه آسیب و خرابکاری اش بیش از سودمندی و اصلاحش است. مولا علی علیه السلام در وصف شخص نادان فرموده است:

«کار نادان، وَبال و دانش او گمراهی است».

سعدی نیز می گوید:

ندهد هوشمند روشن رای به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر

پیام متن:

در هر کاری باید به متخصصان آن کار مراجعه کرد.

حکایت دوم: «عاقبت نگری»

پیرمرد فرتوتی نزد زرگر آینده نگری آمد و گفت: «ترازویت را به من بده که می خواهم با آن طلا وزن کنم.» زرگر در پاسخ گفت: «من جارو ندارم.» پیرمرد دوباره گفت: «آقای زرگر من از تو درخواست ترازو کردم، نه جارو». زرگر دوباره گفت: «من غربال ندارم.» پیرمرد گفت: «آقای زرگر شوخی بس است، من از تو ترازو خواستم، چرا خود را به کری می زنی؟» زرگر در پاسخ وی گفت: «نه مزاح می کنم و نه کر هستم، من درباره وضع تو دقت کردم. تو پیرمردی هستی که دست هایت می لرزد و اندامت هم رعشه دارد. از طرف دیگر طلاهای تو نیز خُرد و ریز هستند، از این رو احتمال ریختن آنها و گم شدن آنها وجود دارد. وقتی که آنها ریخت، به سراغ من خواهی آمد و تقاضای جارو و سپس غربال خواهی کرد».

آری، دوراندیشی و عاقبت نگری سرمایه ای است بزرگ که انسان های خردمند از آن بهره مندند. آنان با آگاه شدن از اوضاع زمان، در رویارویی با هر مسئله ای تمام جنبه های کار، اعم از: خیر و شر، ضرر و زیان و... را می سنجند، سپس کاری را که درست و عاقلانه است، انتخاب می کنند.

هر که اول بنگرد پایان کار اندر آخر او نگردد شرمسار
عاقبت بینان بوند اهل رشاد در نگر «واللّه ُ اَعلَمْ بِالسّداد»

مولان

در این حکایت، مولانا در قالب داستانی زیبا و جذاب، اهمیت دوراندیشی را یادآور می شود. البته این دوراندیشی، آن گاه شایسته و به جا خواهد بود که به فرموده حضرت علی علیه السلام به مدارا با روزگار و مردم انجامد. ناگفته نماند برترین نوع دوراندیشی، همان است که در این بیان مولا علی علیه السلام آمده است:

به راستی که دور اندیش [واقعی] کسی است که همه سرگرمی اش به خودش باشد (به عیب دیگران نپردازد) و همه اندوهش برای دین و آیینش باشد و همه تلاش [خود] را برای آخرتش به کار برد.

پیام متن:

سفارش همه انسان ها به دوراندیشی.

حکایت سوم: «قیاس ناروا»

به مرد ناشنوایی خبر می دهند که همسایه اش در بستر بیماری آرمیده است. ناشنوا با خود گفت: حق همسایگی آن است که به عیادتش بروم، ولی مشکل این است که من نمی توانم صدای او را بشنوم. او با خود چنین قیاس و چاره جویی کرد که وقتی من نزد او رفتم، به ناچار باید سخن بگویم. او هم جواب مرا می دهد و از حرکت لب هایش می توانم تشخیص دهم که چه می گوید و در جواب باید چه بگویم. از این رو، پرسش و پاسخی در ذهن خود یافت و با این خیال به عیادت همسایه بیمار رفت و این گونه دل جویی کرد:

«حالت چطور است؟» بیمار پاسخ داد: «از درد دارم می میرم».

مرد ناشنوا گفت: «خدا را شکر!» دوباره پرسید: «غذا چه می خوری؟»

بیمار که ناراحت شده بود، گفت: «زهر!» مرد ناشنوا گفت: «نوش جانت باد!»

سپس پرسید: «پزشک تو کیست؟» بیمار گفت: «عزرائیل!» مرد ناشنوا گفت: «قدمش مبارک باشد!»

از این حکایت پی می بریم به اینکه:

چشم های بینا و گوش های شنوا، موهبتی هستند ارزشمند که خداوند برای بهره گیری درست از زندگی مادی و معنوی و رسیدن به کمال و رستگاری و سرانجام به سعادت دنیوی و اخروی، در اختیار انسان قرار داده است. چنان که قرآن، شنوایی و بینایی را از ویژگی های انسان می داند و می فرماید:

«ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم و او را می آزماییم. از این رو، او را شنوا و بینا قرار دادیم». (انسان: 2)

آری، گوش های شنوا و دیدگان بینا، از ویژگی های انسان جویای حقیقت است که در تشخیص حق از باطل و نیز درک درست مفاهیم و حقایق، همواره یار و مددکار اویند. همچنین توجه در به کارگیری این هر دو نعمت، در رویارویی با گرفتاری ها و مسائل زندگی بسیار مهم است.

حتی ممکن است به دلیل بی توجهی به هر کدام، با قیاس های ناروا و احتمالات نابه جا انسان به پیش داوری های خلاف و برداشت های نادرست وادار شود. و از این رهگذر است که فلاسفه گفته اند: «کسی که حسی را از دست بدهد، در واقع علمی را از دست داده است».

در واقع، به یاری دیدگان بینا و گوش های شنواست که به درک درستی از حقایق و واقعیت های زندگی می توان رسید.

در این حکایت زیبا نیز مولانا سخن از مرد نیکوکاری به میان آورده که از نعمت شنوایی محروم است، ولی با تکیه بیش از حد به قدرت بینایی خود، به قیاس های ناروا درباره گفته های همسایه بیمارش پرداخته و برای درک مفهوم و حقیقت سخنان او دچار کج فهمی شده است. با این حال، او چنین می انگارد که آداب دوستی و همسایگی را به درستی رعایت کرده است. غافل از آنکه قیاسش نه تنها او را به حقیقت نرساند، بلکه سبب گمراهی اش هم شد و به جای آرامش بخشی به بیمار، موجب آزار و اذیت وی شد و خود را نیز به جای عبادت، به معصیت ناخواسته واداشت.

گفت رنجور این عدوی جان ماست ما ندانستیم کاو کانِ جفاست
خواجه پندارد که طاعت می کند بی خبر از معصیت جان می کند

پیام متن:

ای بسا اعمالی که آدمی خیال می کند ثواب است، در حالی که گناهی بیش نیست.


منبع : حسین بافکار مجله طوبی > فروردین 1385، شماره 4  ، صفحه 177

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۳
مجید کمالی

لطیفه

حکایت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">