خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف تاریخی

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ

ادعای پیغمبری

شخصی که واحدالعین بود، به کسی که ادعای پیغمبری می نمود برخورد گفت: دلیل آنکه می گویی تو پیغمبر هستی چیست؟ چه معجزه ای داری؟ گفت: معجزه من این است که الان چشم سالم تو را بیرون می آورم و آن وقت از خداوند مسئلت می کنم که هر دو چشم تو را کاملاً شفا داده، از هر دو چشم بینا شوی. گفت: لازم نیست آمنّا و صدّقنا.

شفای مریض

اخفش ناخوش و بستری بود، جمعیت زیادی به عیادت وی آمده نشسته مشغول صحبت شدند. اخفش دید به هیچ وجه آنها خیال رفتن ندارند و مثل این است که ایشان در آنجا به میهمانی دعوت کرده باشند. اخفش تکانی به خود داد و بالشتک زیر سر خود را برداشته، به روی شانه گذاشت و از جا حرکت کرده برخاست گفت: آقایان خداوند به مریض شما شفا داد، بفرمایید تشریف ببرید.

ماشاءاللّه انشاءاللّه

طبیب فرنگی که به ایران آمده بود دو کلمه ماشاءاللّه و ان شاءاللّه را خوب آموخته و در هر موقعی آنها را ورد زبان ساخته، استعمال می نمود، مریضی از او پرسید: آیا این مرض من خیلی سخت است و اهمیت دارد؟ گفت: ماشاءاللّه ، ماشاءاللّه . گفت: آیا این مرض مرا خواهد کشت. گفت: ان شاءاللّه ، ان شاءاللّه .

کشتن وزیر

شخصی به سعایت وزیر خدمت سلطان متهم شد و شاه امر به قتلش فرمود. محکوم عرض کرد: اجازه بفرمایید که وزیر را بکشم بعد مرا به قتل برسانند. شاه گفت: در این حال چه موقع مزاح است؟ گفت: مزاح نیست، بلکه حقیقت است؛ زیرا که من گناهی ندارم و اگر بی گناه کشته شوم پادشاه در نزد خدا مسؤول خواهد بود، ولی اگر وزیر را کشتم شاه مرا به قصاص رسانیده من نیز شاه را از خبث طینت این وزیر خلاص کرده باشم. پادشاه را خنده گرفته و از کشتن او درگذشت.

پادشاه و ملک الشعر

یکی از سلاطین غزلی ساخته بود، ملک الشعرا را گفت بعد از خواندن غزل در هر یک از اشعار که اعتراض داری انگشت خود را به روی آن بگذار تا از عیب آن بدون آنکه دیگران بفهمند، من آگاه باشم. ملک الشعرا بعد از خواندن غزل انگشتان خود را از هم باز نمود. پنجه به روی تمام صفحه گذاشت، پادشاه متغیر شد، حکم داد، او را به طویله بده و محبوس کنند، ولی پس از چند روز به وساطت ندما و خاصان ملک الشعرا معفو و به دربار باز یافت، پادشاه در این بار باز غزلی ساخته و به ملک الشعرا فرمود، نیک و بد آن را عرضه بدارد، ملک الشعرا تعظیمی کرده راه افتاد. پادشاه گفت: کجا می روی؟ گفت: می روم به طویله.

هجوم مردم

کرامول (پادشاه انگلستان) وقتی که پس از فتوحات خود با کمال جاه و جلال وارد لندن می شد جمعیت زیادی در معبر او ازدحام نموده و مقدم او را به فریادهای شادی می پذیرفتند. یکی از متملقین که ملتزم رکاب بود، گفت: ملاحظه جمعیت را بفرمایید واقعا محشر می کنند. کرامول گفت: اگر من مغلوب شده بودم والحال مرا به سیاست گاه می بردند که به دار بکشند، باز همین جمعیت برای تماشا و هو نمودن من حاضر می شدند.

تن پوش مبارک

سلطان محمود سبکتکین در روز عیدی به تمام اجزا و امرای خود خلعت می داد چون نوبت به طلحک که مسخره درباری بود رسید، گفت: پالانی آورده، به او دادند، وقتی که تمام مردم خلعت پوشیده به حضور پادشاه آمدند، طلحک نیز پالان را به دوش گرفته، به مجلس پادشاه درآمد و گفت: ای بزرگان کشور و سران لشکر! عنایت پادشاه را درباره من ملاحظه نموده و بدانید که شماها را به خلعت های معمولی مفتخر داشته و به من تن پوش مبارک خود را مرحمت فرموده اند.


منبع : خلیلی ثقفی ،  مجله  گنجینه > اردیبهشت 1384، شماره 50 صفحه 117

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۶
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">