خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

حکایات و لطایف

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۸ ب.ظ

به چشم خواری

روایت کردند که عیسی علیه السلام می رفت با خاصّان خود. دزدی او را بدید. پشیمانی در دلش افتاد. از پَسِ ایشان روان شد. مردی از ایشان باز نگریست. گفت: این دزد در پیِ ما چه می کند؟ به چشم خواری در وی نگریست. خدای عزّوجلّ وحی کرد به عیسی علیه السلام که آن یار خویش بگوی که تا کار از سر گیرد که همه ی کردار او باطل شد به خوارْ داشتِ آن تایب و آن دیگر را بگوی که کار از سر گیر که گناهانش آمرزیدم به پشیمانی.

نیکوکرداری

یکی مردی را پرسید که: کی بدانم که من نیکو کردارم؟ گفتا: چون بدانی که تو بد کرداری. گفتا: کی دانم که من بد کردارم؟ گفتا: چون بدانی که نیکو کرداری. چون بنده گمان بَرَد که نیکوکردار است، به بد کرداری آراسته شد.

شش مسأله

عیسی علیه السلام در بیابانی، شبانی را بدید با گوسفندان. گفت: چرا در شهر نیایی و علم نیاموزی؟ گفت: من شش مسأله بیاموختم [و همین مرا کافی است]: یکی تا طاعت یابم معصیت نکنم. دوم تا حلال یابم حرام نخورم. سوم تا راست یابم دروغ نگویم. چهارم تا نصیحت یابم حَسد نکنم. پنجم تا عیبِ خویش یابم بر کس عیب نکنم. ششم تا دشمنیِ دیو (شیطان) یابم با کس دشمنی نکنم.

قسمت

موسی علیه السلام گفت: بار خدایا! کیست دشمن ترین خلق به تو؟ گفتا: آن که مرا تهمت کند. گفت: بار خدایا! تو را که تهمت کند؟ گفتا: بنده ای که از من گزینش (قسمت) خواهد در کاری. چون بدهَمَش، آن چه گزینش او اندروست، دینی یا دنیایی، مرا تُهمَت کند و نپسندد و پندارد که از او باز داشتم.

هفت مسأله

مردی به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و او را از هفت مسأله پرسید. گفت: یا امیرالمؤمنین! از آسمان، چه گران تر (سنگین تر) و از زمین چه فراخ تر و از سنگ، چه سخت تر و از دریا، چه توانگرتر و از یتیمی، چه ضعیف تر و از آتش، چه سوزان تر و از زمهریر، چه سردتر؟ امیر گفت: سخن پاکیزه از آسمان گران تر و حق از زمین فراخ تر و دل کافر از سنگ، سخت تر و دلِ خرسند (قانع) از دریا توانگرتر و سخن چین از یتیم، ضعیف تر، و دل حریص از آتش، سوزان تر و نومیدی از خویشان، از زَمهریر سردتر.

سه گناه

مردی به نزد بزرگی آمد و گفت: فلان، زبان در تو زد (غیبتِ کرد) گفتا: دیر آمدی و سه جنایت آوردی: یکی آن دوست را بر من مشخص کردی و دیگر، دل فارغَم را مشغول کردی و سه دیگر، تن خویش به من متهم کردی. هم چنان که [حرف و خبر] از آن جا آوردی، از این جا نیز ببری.

خاموشی

مردی، حکیمی را گفت که: فلان برادر مؤمن، زبان در تو زَد. گفت: تو به نزدیک او چه همی کردی؟ گفتا: مهمان او بودم. گفت: چه خوردی؟ گونه های طعام برشمرد که خوردم. گفت: این همه در شکمت گُنجید و این یک سخن نگنجید!

حال مردگان

روزی بزرگی همی رفت با یاران خویش، به روستایی رسید. یاران خود را گفت: هیچ می دانید که حال این مردگان چیست؟

یاران گفتند: ای استاد! ما ندانیم! گفت: خواهید تا خبر کنم شما را از مردگان؟ گفتند: بلی. گفت: این همه، سه گروهند: گروهی تیر طاعت خورده اند و به شمشیر محبت کشته شده اند و ا ندر رحمت خدای تعالی خفته اند و دیدار خدای همی چشم دارند.

و دیگر گروه، تیر غفلت خورده اند و به شمشیر معصیت کشته شده اند و اندر ندامت خفته اند و رحمت خدای عزَّوجلّ همی چشم دارند.

دیگر گروه، تیر شهوت خورده اند و به شمشیر قطیعَت (بریدن از حق) کشته شده اند و اندر عقوبت خفته اند و آتش جهنم همی چشم دارند.

هشت هدف

خدای عزَّوجلّ صد و بیست و چهار هزار پیغامبر فرستاد و صد و چهار کتاب فرستاد از بهرِ هشت چیز:

یکی راه گِرَوِششان (ایمان آوردنشان) بنمود و از ایشان اجابت خواست،

و دیگر، روزی شان را پذیرفت و از ایشان توکل خواست.

سه دیگر، نعمت شان داد و از ایشان، شکر خواست.

چهارم، محنتِشان رسانید و از ایشان صبر خواست.

پنجم حکم کرد، چنان که خواست و از ایشان بَسند خواست.

ششم، گناه، تقدیر کرد و از ایشان توبه خواست هفتم، دیو (ابلیس) را برایشان مسلط کرد و از ایشان، حرب خواست.

هشتم، ایشان را امر کرد به عمل صالح و از ایشان اخلاص خواست.

اجابت

ابراهیم ادهم به بصره اندر آمد. مردمانِ بصره او را پرسیدند که خدای تعالی می فرماید که: دعا کنید تا اجابت کنم شما را و ما خدای را همی خوانیم، اجابت نیاید، از چه سبب؟

گفتا: زیرا که دل های شما بمرده است در ده چیز. نخستین، خدای را بشناختید و امرهای او را دست بداشتید و قرآن می خوانید و بدو کار نمی کنید و پیغمبر را گفتید دوست داریم، سنت های او را دست باز داشتید، و گفتید: بهشت را می طلبیم، کار او نکردید و گفتید از دوزخ می گریزیم، از گناه دست باز نداشتید و گفتید شیطان را دشمن داریم، فرمانِ او بردید و طعامِ خدای تعالی خوردید، شکر نگفتید، بامداد برخاستید به عیب مردمان مشغول شدید و چون مرده را به گور بُردید، عبرت برنگرفتید و گفتید مرگ حق است، ساختگی نکردید. (توشه برنگرفتید)

گفتگو

کسی روزی به گورستانی بگذشت. گفت: چون باز مانده اید شما از نیکی ها! ما نماز کنیم شما نتوانید کرد. ما روزه داریم شما نتوانید. ما زکات دهیم شما نتوانید؛ ما حج گزاریم شما نتوانید.

از آن گورستان آواز آمد که: ما ضربتِ ملک الموت خورده ایم شما نخوردید. ما تلخی جان کندن چشیده ایم شما نچشیده اید. ما مالش گور کشیده ایم شما نکشیده اید. ما جواب منکر و نکیر به صواب داده ایم شما نداده اید. ما با مسلمانی، پیش خدای رفته ایم شما هنوز نشده اید. بیفزای تا بیفزاییم.

سخن حق

در خبر است که چهارصد حدیث، جبریل از خدای به پیغامبر آورد. پیغامبر آن چهارصد با چهل آورد و آن چهل را با چهار. گفت: خدای تعالی می فرماید: جایگاهی را ویران مکنید که از آبادانی کردن آن، چاره تان نیست و آن گور است. دیگر کسی را از خود ناراحت مکنید که از خشنود کردن او چاره نیست و آن خدای است، دیگر اندوه چیزی مخورید که آن چیز را از شما چاره نیست و آن روزی است و دیگر، ضایع مگذارید چیزی را که آمرزش خدا اندر اوست و آن طاعت است مر خدای را.


منبع : ابونصر خانقاهی ،  مجله   گنجینه > بهمن 1381، شماره 23 صفحه 103

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۸
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">