خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف در ادب فارسی

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۷ ب.ظ

حکایت اول (ریاکاری)

زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود. چون به نماز برخاستند، بیش از آن کرد که عادت او تا گمان صلاحیت در حق او زیادت کنند.

چون به منزل خویش آمد، سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت: ای پدر باری به مجلس سلطان طعام نخوردی. گفت: در نظرایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.

ای هنرها گرفته بر کف دست عیب ها برگرفته زیر بغل
تا چه خواهی خریدن ای مغرور روز درماندگی به سیم دغل

سعدی

برداشت

ریا نوعی بیماری روحی است که از شرک ورزی به خدا نشئت می گیرد و از دام ها و ابزارهای شیطانی برای گمراه ساختن مؤمنان است. اسلام هم این عمل را به شدت نکوهش کرده و انسان را از آن بازداشته است. رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«مبادا آثار نیکان در تو نمودار باشد، ولی نیک نباشی که در این صورت، با ریاکاران محشور خواهی شد.»

یکی از عالم دینی درباره ریاکاری می نویسد:

مردمی که به تظاهر و ریاکاری عادت می کنند، همه مظاهر زندگی آنها توخالی و بی مغز می شود. از تمدن به ظواهر بی روح و از زندگی به خیالات و اوهام و از سعادت و خوشبختی تنها به نام و از دین و مذهب فقط به یک سلسله تشریفات قناعت می کنند و به طور مسلم، بهره مردمی که ظاهر سازند، جز ظواهر نیست.

متأسفانه، این صفت اخلاقی زشت مسئله ای فراگیر است که در هر امری ممکن است جلوه گر شود. به گونه ای که گاه خود انسان متوجه آن نیست، با این حال نشانه هایی دارد که بدان وسیله می توان خود را سنجید و از آن در امان ماند. پیشوای مخلصان امام علی علیه السلام چهره فرد ریاکار را این گونه ترسیم می کند:

اگر تنها باشد، اعمال خود را به کسالت انجام می دهد و اگر میان مردم باشد، با نشاط و سرزندگی انجام می دهد. هرگاه او را مدح و ثناگویند، عملش را زیاد کند و هر گاه ثنایش نگویند، از آن کم کند.

در حکایت ذکر شده نیز سعدی علیه الرحمة، سخن از فرد زاهدنمایی به میان می آورد که در دام شیطانی ریا گرفتار آمده است. او با مصلحت اندیشی در مهمانی پادشاه، غذا را از حد معمول کمتر می خورد، ولی به عبادت بیش از معمول می پردازد تا حسن نظر پادشاه را به خود جلب کند. آن گاه که به منزل خود می رسد، طلب سفره غذا می کند تا گرسنگی خودرا بر طرف سازد. پسرک باهوش وی از او می پرسد: مگر در مهمانی پادشاه غذا به اندازه کافی میل نکرده است. او در پاسخ می گوید: چنین وانمود کردم که چندان رغبتی به غذاهای پادشاه ندارم تا نظر اورا به خود مثبت کنم. پسرش در ادامه می گوید: حال که چنین آینده نگری می کنی و گرفتار وهم و خیال باطل شده ای، پس بهتر است نمازت را هم دوباره بخوانی؛ زیرا آن نماز ریاکارانه هم که خوانده ای، تأثیری برای آخرت تو نخواهد داشت و به قول سعدی تو را به سر منزل و مقصود نخواهد رسانید:

ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی کین ره که تو می روی به ترکستان است

آری در روز رستاخیز، بنا به فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله : «بانگ زنی بانگ می زند که هر کس کاری برای غیر خدا انجام داده است، پاداش خودرا از آن کس که برای او کار کرده بگیرد».

به یقین، در آن روز ریاکاران، درمانده ترین و تهی دست ترین افراد خواهند بود. پس، باید هم نوا با مولای خویش بگوییم:

خدایا به تو پناه می برم که برونم در دیده ها نیکو نماید و درونم در آنچه ازتو نهان می دارم، به زشتی گراید. سپس خودرا نزد مردم بیارایم، به ریا و خودنمایی که تو بهتر از من بدان دانایی. پس، ظاهر نکویم را برای مردمان آشکار دارم و بدی کردارم را نزدتو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم و از خشنودی تو بر کنار مانم.

پیام متن:

1. ریاکاری، نوعی بیماری روحی؛

2. نشانه ریاکار، عمل کردن با نشاط در میان مردم و عمل با کسالت در خلوت و تنهایی خود با خدا؛

3. بی اجر و پاداش ماندن عمل ریاکارانه.

حکایت دوم (خلوص)

یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند. سر بر آورد و گفت: من آنم که می دانم.

شخصم به چشم عالمیان خوب منظرست وز خبث باطنم سر خجلت فتاده پیش
طاووس را به نقش و نگاری که هست خلق تحسین کنند و او خجلت از پای زشت خویش

گلستان سعدی

خلوص در هر کاری، عبادتی نیکو عملی پسندیده و زیباست. خواه در گفتار باشد، خواه در عمل یا در عبادت. اخلاص نقطه مقابل ریا است. و اگر ریا پی آمدهای منفی اخلاقی به همراه دارد، اخلاص دستاوردهای زیبایی برای انسان به بار می آورد. به عنوان مثال، رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید:

«هر بنده ای که خودرا برای خداوند چهل روز خالص گرداند، چشمه های حکمت از قلبش بر زبانش جاری می شود».

فرد مخلص؛ بی آلایش، ساده و بی نیاز از تعریف و چاپلوسی هاست و در خدمت به مردم، به دور از ریا و منت است. در واقع، به تمام کارهایش رنگ توحیدی می زند، به گونه ای که بود و نبود یا مدح و نکوهش کسی او را در انجام عملش سست نمی کند.

در این حکایت کوتاه و لطیف، سخن از شخص بزرگی به میان آمده است که وقتی ازاوصاف زیبایش بیش از حد تعریف می کنند، در پندی کوتاه و حکیمانه این مهم را به یاد می آورد که خود او، بیش از دیگران خودرا می شناسد و نیاز به تمجید بیش ازاندازه نیست.

این حکایت به نوعی تداعی کننده خلوص شهید رجایی است که در زمان نخست وزیری خود، به یکی از یارانش گفت:

شما اگر می خواهید به من خدمت کنید، به جای خوش خدمتی یا گفتار و رفتار دل پسندانه اغواگرایانه، گاه یادم بیاورید که من همان محمد علی رجایی، فرزند عبدالصمد، اهل قزوینم که قبلاً دوره گردی می کردم و در آغاز نوجوانی، قابلمه و بادیه فروش بودم. هرگاه دیدید که در من تغییر خود فراموشی حاصل شده است، همان مشخصات زندگی گذشته ام را در کنار گوشم زمزمه کنید! مطمئن باشید این تذکرات و سخن تلخ، ولی صادقانه، برای من شیرین و از گفتار شیرین ولی شیطانی، ارزنده تر است.

و هموبود که درکمال اعتقاد و اخلاص، به هنگام تنفیذ حکم ریاست جمهوری، از خدای خویش چنین خواست:

خدایا! چه بسا نعمت هایی که من لایق آن نبودم و آن نعمت ها را تو به من عطا فرمودی. خدایا! چه بسا ستایش ها که مردم از من کردند و من هرگز در خور آن ستایش نبودم و اینک خود را در مقابل رحمت و لطف تو آن چنان ناچیز قرار داده و آن چنان در اختیار قرار می دهم که مبادا، لحظه ای مرا به حال خودم وابگذاری. ای خدا! خالق من! مرا دریاب و در مقابل لغزش گاه هایی که در مقابل هر کسی که به قدرت رسیده وجود دارد، مرا حفظ کن.

بیا تا توانی به اخلاص کوش به وسواس شیطان مکن هیچ گوش
بدان قدر طاعت شود آشکار عمل را پذیرد به او کردگار

حکایت سوم (دینداری بی جا)

مرد مستأجری به صاحب خانه اش می گوید: از سقف منزل صداهایی به گوش می رسد، بهتر آن است که به تعویض تیرهای چوبی سقف اقدام کند. ولی صاحب خانه در پاسخ می گوید: مترس، آنان بدین گونه به ذکرو تسبیح خداوند متعال مشغول هستند. مرد مستأجر ادامه می دهد: از آن می ترسم که بی اندازه ذکر و تسبیح بگویند وبه جهت رئوفی قلب، طاقت نیاورده به سجده در آیند، یعنی بر سر اهل منزل خراب شوند.

برداشت

در دیدگاه اهل معرفت، نگرش دنیا دوستان و مال پرستان به دین، نگرشی جالب و در عین حال دردآور است. چون آنان چنان از دین سخن می گویند که گویی دل سوخته دین هستند و حاضرند خودرا فدایی آن کنند، در حالی که هرگز چنین نبوده و نیست، آنان درد دنیا را دارند و با بهره گرفتن از آن برآنند که دیگران را فدای مطامع خود کنند. در واقع به جای آنکه از دنیای محسوس پلی برای رسیدن به عالم معنا بزنند، به عکس از دنیای معنا پلی به سوی عالم مادی می زنند و از دین، ابزار کارآمد و مؤثری برای رسیدن به اهداف پلید خود می سازند. و به تعبیر زیبای قرآن، به جهت غرور بی جا، دین را بازی و بازیچه خود قرار می دهند:

«همانا که دین خود را سرگرمی و بازی پنداشته و زندگی دنیا مغرورشان کرد». اعراف:51

در این حکایت جالب هم مرد مال پرستی به سبب غرور دنیوی، دم از دین داری می زند و حاضر است برای سعادت دنیوی خود، انسان های بی گناه را فدای هواهای سرکش خود کند. ولی مستأجر زیرک با شناخت از روحیات این گونه افراد به ظاهر انسان نما، پاسخی لطیف، هوشمندانه و در عین حال دندان شکن به او و امثال او داده است.

حکایت چهارم (نیازهای روحی)

شاعری پیش طبیبی رفت و گفت: چیزی در دل من گره شده است و وقت مرا ناخوش می دارد و از آنجا فسردگی به همه اعضای من می رسد و مو بر اندام من بر می خیزد. طبیب مردی ظریف بود، گفت: به تازگی هیچ شعری گفته ای که هنوز بر کسی نخوانده باشی؟ گفت: آری، گفت: بخوان، بخواند. باز گفت: بخوان، بخواند. گفت: برخیز که نجات یافتی. این شعر بود که در دل تو گره شده بود و فسردگی آن به بیرون سرایت می کرد. چون از دل خود بیرون دادی، خلاص یافتی.

برداشت

انسان موجودی عجیب، همراه با نیازهای متنوع است.نیازهای روحی و جسمی که هر کدام در صورت برآورده نشدن، می توانند به نوعی برای انسان مشکل ساز شوند و تعادل روحی و روانی او را به هم ریزند. در این میان نیاز جسمی به زودی خود را می نمایاند و به راحتی شناسایی و برآورده می شود. ولی نیازهای روحی و معنوی به آسانی شناخته نمی شوند و برآورده کردن آنها، در توان هر کس نیست.

از سوی دیگر، انسان موجودی سرشار از استعداد و توانایی است که اگر فرصت پرورش و عرضه آن را بیابد، دنیایی از شگفتی و زیبایی را به نمایش خواهد گذاشت، ولی اگر توفیق آشکارسازی آنها از او گرفته شود، به ویژه از انسان های هنرمند، همواره روح و روان آنها افسرده و ناآرام خواهد بود. زیرا روح آنان حساس تر و لطیف تر از دیگران است و علاقه مندند تا بهترین و آخرین نوآوری های خود را در برابر عموم مردم به نمایش بگذارند و تحسین آنان را برانگیزانند.

در این حکایت دل نشین شاعری شعر جدیدی می سراید، ولی از آن جا که فرصت عرضه نیافته است، روح ظریفش ازاین مسئله افسرده و آزرده می شود. هنگامی که به پزشک مراجعه می کند، پزشک باهوش باآگاهی کامل ازروحیات هنرمندان از او می خواهد شعر جدیدش را بخواند و خود را از افسردگی نجات دهد.

حکایت پنجم(سطحی نگری)

نابینایی در شب تاریکی چراغی دردست و سبویی بر دوش در راهی می رفت. فضولی به وی رسید و گفت: ای نادان روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟ نابینا بخندیدو گفت، این چراغ نه از بهر خود است که از برای چون تو کوردلان بی خرد است تا با من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.

برداشت

یکی از آفت های ریشه ای جوامع انسانی، ظاهرنگری است که بسیاری از افراد گرفتار آنند. سطحی نگران به جهت ضعف فکری وعلمی، نمی توانند با تجزیه و تحلیل امور، حقایق را از ورای ظاهرشان بیابند. آنان قدرت تشخیص درست ندارند و آب را از سراب نمی شناسند و همانند پزشکی بی تجربه با دیدن نشانه های ظاهری بیماری، به سرعت نسخه اشتباه بیمارنگون بخت را می پیچند و از درد اصلی غافل می مانند. بدین سبب، برای خود و جامعه مشکل می آفرینند. خطر جهالت و گمراهی همواره سطحی نگران را تهدید می کند، چنان که کلام وحی، دلیل گمراهی کافران را در ظاهربینی می داند و می فرماید: «تنها ظاهری از زندگی دنیا می بینند و از آخرت غافلند». (روم:7)

در این حکایت زیبا نیز فردی سطحی نگر به روشندلی طعنه می زند که چرا با وجود نابینایی چشم چراغ به دست گرفته است، در حالی که بود و نبود آن چراغ به حال او تفاوتی ندارد. در این هنگام، فرد روشندل با بیان حکمت عمل، سرمه بیداری را بر چشم فردکوردل می کشد و به او این مهم را می آموزد که فرد نابینانسبت به نابینایی و عمل خویش، بیناتر و آگاه تر از هر فرد دیگری است:

حال نادان را (به از نادان) نمی داند کسی گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بود
طعن نابینا مزن ای دم ز بینایی زده ز آنکه نابینا به کار خویشتن بینا بود

جامی

حکایت ششم (خطر از کف دادن فرصت خودسازی)

مولوی در دفتر دوم مثنوی، چنین حکایت می کند:

مردی درشت قامت و تنومند، خار ریشه داری را در وسط راه عبور مردم کاشت. مردم هنگام عبور از آن راه او را سرزنش می کردند و از او می خواستند که آن خار را از جا بر کند، ولی او اعتنایی به اعتراض مردم نمی کرد.

خار، هرروز و هر ماه، ریشه دارتر می شد و قدرت بیشتری می یافت در حالی که عمر آن مرد، روز به روز کمتر می شد وبه سوی پیری و سستی رهسپار بود. سرانجام امروز و فردا کردن این مرد، موجب شد که خار به درختی تناور تبدیل شود او نیز که به دوران پیری و ضعف رسیده بود، برای همیشه ازکندن آن ناتوان ماند.

برداشت

حکایت این خار و آن مرد، چنان که مولوی در بیت های بعدی بدان اشاره کرد، حکایت آدمی و خار صفات رذیله است که امکان دارد در قلبش پیدا شده باشد. مادامی که آدمی از قدرت سرشار جوانی بهره مند است و ریشه های صفات نکوهیده نیز در آن دوران هنوز مستحکم نشده است، بهترین فرصت برای نابودی این گونه صفات در اختیار انسان است. ولی هر چه سن آدمی بالاتر می رود، از قدرت او کاسته می شود و در مقابل، ریشه های صفات ناپسند محکم تر می گردد.

امام خمینی رحمه الله در این باره می فرماید:

یک سال دیگر از عمر ما گذشت، شماجوانان رو به پیری و ما پیران رو به مرگ پیش می رویم. آیا شما جوانان هیچ به فکر تهذیب و اصلاح خود بودید؟ شما تا جوان هستید، می توانید کاری انجام دهید تا نیرو و اراده جوانی دارید، می توانید هواهای نفسانی را از خود دور سازید. ولی اگر در جوانی به فکر اصلاح و ساختن خود نباشید، دیگر در پیری، کار از کار گذشته است. قلب جوان، لطیف و ملکوتی است و انگیزه های فساد در آن ضعیف است، لیکن هرچه سن بالاتر رود، ریشه گناه در قلب قوی تر می گردد، تا جایی که کندن آن از دل ممکن نیست.

مولانا، خود در تحلیل حکایت ذکر شده و دور ساختن فکر انسان ها از مفهوم ناخوشایند امروز و فردا کردن چنین گفته است:

تو که می گویی که فردا، این بدان که به هر روزی که می آید زمان
آن درخت بد جوان تر می شود وین کننده پیر و مضطر می شود
خاربن در قوت و برخاستن خارکن در پیری و در کاستن
خاربن دان هر یکی خوی بدت بارها در پای، خار آخر زدت
هین و هین ای راه رو بی گاه شد آفتاب عمر سو چاه شد
تا نمرده است این چراغ با گهر هین فتیله ساز و روغن زودتر


منبع : حسین بافکار ،  مجله  طوبی > اسفند 1384، شماره 3 صفحه 170

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۸
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">