خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

گوهر لطایف / فرجام ظالمان

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ب.ظ

جنایت ابن زیاد در کوفه

چون زیاد به کوفه درآمد، نخست به مسجد درآمده به منبر رفت و خطبه آغاز و در اثنای خطبه، سنگی از گوشه مسجد آمده بر سینه وی خورد و سنگ دیگر به جانب او انداختند و زیاد ندانست که اندازنده آن سنگ ها کیانند. [پس از این که] از خطبه فارغ شده گفت: تا جمعی از ملازمان وی درهای مسجد را گرفتند و خود بر یک کرسی نهاده و بر آن بنشست و فرمان داد تا چهار، چهار کس را از اهل کوفه پیش او می آوردند و وی ایشان را سوگند می داد که هیچ کس از شما سنگ نینداختند و نمی دانید که این حرکت از که صادر شد. هر که سوگند می خورد خلاص می شد، از جمله خلقِ مسجد، هشتاد کس قسم یاد نکردند، زیاد در مسجد به قطع ید ایشان امر کرد و اول سیاستی که از زیاد در کوفه صدور یافت، این بود.

فرجام زیاد بن ابیه

[زیاد در دوران امارت خود تعدادی زیادی از یاران علی علیه السلام و صُلَحا را به شهادت رساند] و جمعی از صُلَحا به خانه کعبه رفته دست به دعا برداشتند که: خدایا! ما را از شرّ زیاد نجات ده، تیر دعا به هدف اجابت رسید. هم در آن زمان، طاعونی بر انگشت زیاد پیدا شد. زیاد تصمیم گرفت که دست خود بِبرد. جلاّد حاضر گشت و آتش افروختند، اظهار جزع و فزع کرده از سر دست بریدن گذشت و به آن علت وفات یافت.

رذایل معاویه

از معاویه رذایل بی شمار صادر شد، یکی از آن ها این بود که بر خلیفه حق امیرالمؤمنین علیه السلام علی بن ابی طالب خروج کرد و به واسطه این حرکت ناپسندیده، چندین هزار کس از طرفین کشته شدند، دیگر آنکه جَعْدَه بنت اَشْعَث (لعنة اللّه علیه) را فریفت تا امیرالمؤمنین امام حسن علیه السلام را زهر داد و نور دیده رسول صلی الله علیه و آله وسلم به آن سبب درگذشت. دیگر آنکه عبدالرحمن بن خالد را به فرموده او مسموم کردند؛ دیگر آنکه به رضای او محمّد ابی بکر را در جوف چهارپائی نهاده بسوختند.

دوستدار پسر هند مگر آگه نیست

که از او، و سه کس او، به پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او، جگر عمّ پیمبر بمکید

او به ناحق، حقّ داماد پیمبر بگرفت

پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین شخص کسی لعنت و نفرین نکند؟!

لعن اللّه یزیدا و علی آل یزید

فرجام قاتل مسلم بن عقیل

وقتی مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کردند و نزدیک عبیداللّه بن زیاد آوردند، ابن زیاد از مسلم در بابِ آمدن به کوفه و غیر آن سؤال ها کرد و مسلم جواب های درشت گفت. آن ملعونْ خشمناک شده و گفت که مسلم را به بالای قصر برده گردنش بزنید. سپس شخصی را از اهل شام که مسلم بن عقیل در اثناءِ جنگ زخمی عظیم بر سر او زده بود، طلب داشت و به او گفت که: مسلم را به بام کوشک ببر و گردنش را به دست خویش بزن تا انتقام خود از وی کشیده باشی.

چون مسلم کشته شد، قاتل او مانند مدهوشان پیش ابن زیاد آمد، عُبیداللّه از وی پرسید که مسلم را کُشتی تو را چه می شود؟ جواب داد که در آن زمان که او را به قتل رسانیدم، مردی را دیدم که برابر من آمد سیاه و کریه منظر و انگشت خود را به دندان می کند و من از آن شخص چندان ترسیدم که به عمر خود از هیچ چیز مثل آن نترسیده بودم. [و عاقبت بر اثر آن ترس مُرد.]

فرجام عُمَر سعد

وقتی مختار قیام نمود، قاتلان امام حسین را یکی پس از دیگری به سزای عمل خود می رساند، و مختار، عمر سعد را به شفاعت عبداللّه بن جَعْدَه امان داده بود، وقتی خبر امان عمر سعد به محمد حنفیه رسید به مختار نامه نوشت: تو به وسیله محبت اولاد و اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله وسلم خروج کردی و پیوسته اظهار می نمودی که چون بر قاتلان امام حسین علیه السلام ظفر یابم بر هیچ کس از آن ها ابقا نکنم، اکنون تو با رأس و رئیس ایشان مدارا می کنی؟ مختار، فردی را نزد عمر سعد فرستاد و [چون خلافی بر اساس امان از او مشاهده کرده بود] شمشیری بر فرق وی فرود آورده عمر سعد به قفا افتاد و سر او را از تن جدا کردند.

چون سر عمر سعد را نزد مختار در مجلس نهادند، مختار از حفْص (پسر بزرگ عمر سعد) پرسید که این سر را می شناسی؟ گفت: آری. سر پدر من است و مختار گفت: این شخص را به پدر ملحق سازید. حَفْص گفت: ایها الامیر! من در کربلا همراه نبوده ام. مختار گفت که: چنین است اما تو مفاخرت نموده که پدر من قاتل امام حسین علیه السلام است. به خدا سوگند که بعد از وی زندگانی نخواهی کرد و همان لحظه فرمود تا او را از میان برداشتند.

عاقبت خولی

وقتی خولی خبر قیام مختار را شنید، در دودکش مختفی گشت. ولی عده ای به دنبال خولی آمدند از همسر او پرسیدند که شوهر تو در کجاست؟ گفت: نمی دانم و به دست اشارت کرد که در آن دودکش است، و او را از آنجا بیرون آوردند نزد مختار بردند و مختار فرمان داد تا او را مانند گوسفند در مجلس کشتند و جسد ناپاک او را بسوختند.

مرگ عبدالملک

گویند که چون مرض عبدالملک بن مروان اشتداد یافت، اطبّا گفتند که: اگر آب خورد، جویبار زندگانی و چشمه حیات او به خاک فنا انباشته شود. تشنگی بر عبدالملک غالب گشته از پسر خود، ولید آب طلبید. ولید گفت: به قول طبیبان آب نباید آشامید و عبدالملک روی به دختر خود آورده التماس را مکرر گردانید، و ولید خواهر را از آب دادن مانع آمده. عبدالملک گفت: بگذار تا مرا آب دهد و اِلاّ تو را از خلافت خلع کنم، ولید گفت: دیگر هیچ نماند. فرمود تا او را آب دادند. خوردن همان بود و مردن همان. و همان چیزی که سبب حیات او بود موجب ممات گشت.

مرگِ حجاج

[حجاج خون آشام ترین حاکم اموی است] و در کودکی نیز آرزوی ظلم داشت و پیوسته می گفتی که: هیچ چیز نزد من لذیذتر از ریختن خون نیست. گویند که عدد مردمی که به تیغ ستم وی کشته شده بودند به صد و بیست هزار می رسد که یکی از افرادی که توسط حجاج به قتل رسید سعید بن جُبَیر بود، چون حجاج، سعید را کشت اختلافی فاحش و نقصانی عظیم به عقل وی راه یافت و تا زمان وفات بر این حالت بماند.

حجاج بعد از کشته شدن سعید، چهل روز بیش زنده نبود و هرگاه که به خواب رفتی، سعید را دیدی که دامن او را گرفته و می گفت: ای دشمن خدا! چرا مرا کُشتی؟

روایت است که حجاج را به خواب دیده از وی پرسیدند که خدای تعالی با تو چه کرد؟ جواب داد که به پاداش هر شخصی که به فرمان من کشته شده بود مرا یک بار کشتند و به عوض سعید هفتاد بار من بیچاره را به قتل رسانیدند و هنوز خلاص نشده ام.


منبع : میرخواند ،  مجله  گنجینه > تیر 1382، شماره 28 صفحه 99

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۸
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">