لطایف قرآنی
طوطی و کلاغطوطیای را با زاغی در قفس کردند و از قبح مشاهده او مجاهده همیبرد و میگفت: این چه طلعت مکروه است و هیئت ممقوت و منظر ملعون و شمایل ناموزون؟ یا غُرابَ البَینِ ... یا لَیتَ بَینِی وَبَینَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَینِ زخرف/38؛ ای کلاغ جداییانداز! کاش بین من و تو فاصله مشرق و مغرب بود3. نجات با قرآن«ابوالعینا» در جوانی به اصفهان رفت. اتفاقاً مقارن ساعت ورودش، بچهها سنگبازی میکردند. بدون قصد بر سر او سنگی زدند و سرش شکست و صورت و لباسهای او به خون آغشته گردید. این، یک ناراحتی برای ابوالعینا بود. ناراحتی دیگرش آن بود که در اصفهان دوستی داشت که میخواست به منزل او رود و چون جای او را نمیدانست، گردش زیادی در شهر کرد؛ تا اینکه مقداری از شب گذشت و او خانه دوستش را پیدا کرد. از آنجا که در خانه میزبان خوراکی وجود نداشت و دکانی هم باز نبود، به ناچار ابوالعینا آن شب را گرسنه به سر برد. روز شد، نزد «مهذب وزیر» رفت. وزیر پرسید: چه ساعتی وارد شهر شدی؟ گفت: فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ توبه/117؛ در زمان دشوار. وزیر پرسید: در چه روزی آمدی؟ گفت: فِی یوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ قمر/19؛ در روز شوم مستمر. در پایان سؤال کرد: به کجا وارد شدی؟ گفت: بِوَادٍ غَیرِ ذِی زَرْعٍ ابراهیم/37؛ به سرزمین بی آب و علف. وزیر خندید و او را از نعمتهای خود بهرهمند ساخت1. کوه و موسییکی از فقهای شافعی (از اهل تسنن) گفته است: علت اینکه به موسی علیهالسلام گفته شد: ... لَنْ تَرَانِی ... اعراف/143 (هرگز مرا نخواهی دید)، این بود که وقتی به او گفته شد: ... انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ أعراف/143 (به کوه بنگر)، به کوه نگریست. به زبان حال به او گفته شد: ای که خواهان دیدار مایی! چرا به «ما سوا» مینگری2؟ پی نوشت:1. لطائف الطوائف، ص156، بشارت، ش9، ص64. 2. قرآنپژوهی، ص 776، به نقل از وفیات الاعیان، ج3، ص260. 3. گلستان سعدی، تصحیح شادروان یوسفی، ص 139. منبع : داود قاسمی مجله نسیم وحی > آذر و دی 1385، شماره 4 ، صفحه 29 |