خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف قرآنی

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۴۵ ب.ظ

مجادله های لفظی

دزدی سر راه یک قاضی را گرفت و گفت:برهنه شود و آنچه را که از البسه و نقود داری،به من ده.قاضی گفت:تو کیستی:دزد گفت:سارق هستم.

قاضی گفت:از خدا نمی ترسی؟

دزد گفت:اگر از خدا نمی ترسیدم، اول تو را می کشتم و بعد مالت را می بردم.

قاضی گفت:تو حیا نمی کنی،حال آنکه پیغمبرت فرموده است:«الحیاء من الایمان».

دزد گفت:پیغمبر خدا(ص) چنانچه آن را فرموده،این را هم فرموده است:«الحیاء مانع الرزق؛حیاء مانع رزق و روزی است».من اگر حیا بکنم، باید گرسنه بمانم.

قاضی گفت:«استغفرالله ربی و اتوب الیه».چه گناه کردم که به دست این دزد گرفتار شدم؟!

دزد گفت:«لا حول ولا قوه الا بالله»چه تقصیر از من سر زده که امروز به دست این روده دراز افتادم؟!

قاضی گفت:چرا دزدی می کنی،حال آنکه خداوند فرموده است:و فی السماءرزقکم و ما توعدون؛ روزی شما و آنچه به شما وعده داده شده است،در آسمان است روزی شما در آسمان است.

دزد گفت:این را هم خداوند ـ عزوجل ـ فرموده:نحن قسمنا بینهم معیشتهم؛ما وسیله گذران زندگی را میانشان تقسیم کردیم قسمت من این طور است.باید با دزدی روزی بخورم.

قاضی گفت:از من عفو فرمائید که بی وقت،از خانه بیرون آمدم.

دزد گفت:مگر از نجوم خبر نداری.

قاضی گفت:پیامبر فرموده است:«کسی که اعتقادبه منجم(طالع بین)کند، هر اینه به خدا کافر شده است».

دزد گفت:خود باری تعالی فرموده:و بالنجم هم یهتدون؛مردم به وسیله ستارگان راه خود را می یابند.قاضی گفت:برو در خانه خود قرار گیر،روزی تو می رسد و مردم را آزار مکن.

دزد گفت:من امشب به قرآن تفال زدم از برای دزدی،این ایه آمد:و أن لیس للانسان الا ما سعی؛برای انسان جز آنچه برایش کوشش می کند، چیزی نیستپس کوشش کردم،تا تو را روزی خود یافتم.

این سخن ها می گفت و یکی یکی،لباس و نقود قاضی را تماماً از دستش می گرفت و می گفت:حالا دیگر راه امن است،برو و نترس.فی امان الله تعالی!

مفسر قرآن

پیرمرد بی سواد ادعای تفسیر قرآن کرد،از او پرسیدند:«تو که اینقدر ادعای تفسیر قرآن می کنی،برای ما ایه إذا بلغت الحلقوم…» را تفسیر کن.

جواب گفت:«یعنی تا حلقوم غذا نخورید»

سپس از او پرسیدند:«پس،شکم یعنی چه؟» گفت:«یعنی کم غذا بخور»

طلبه تازه وارد

از طلبه تازه وارد پرسیدند:و قد خاب من دسّها… یعنی چه؟

جواب داد:«یعنی دستهایت را زیر سرت بگذار و بخواب»

پیامبر بی کتاب

شخصی ادعای پیامبری کرد.به او گفتند:«کتاب هم داری؟»

گفت:«نه.می گویم جزوه بنویسند».

آب گوشت سلطانی

روزی هدهد،نزد سلیمان(ع) آمد و گفت:می خواهم تو را در جزیره ای مهمان نمایم.

حضرت سلیمان فرمود:خودم تنها میهمانم،یا با لشکرم؟

گفت:با لشکرت!

هدهد به همراه حضرت سلیمان و لشکرش به آ ن جزیره آمدند.هدهد ملخی را صید کرد و آن را در دریا انداخت.سپس،رو به پیامبر کرد و گفت:لطفاً بفرمایید.اگر گوشت به همه نرسد.آب گوشت به همه می رسد!


منبع : عاطفه پرویز مجله بشارت > مهر و آبان 1387، شماره 67  ، صفحه 66

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۰
مجید کمالی

لطایف قرآنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">