خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف و حکایتهای اخلاقی

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ

حنین ، کفش دوزی از هل حیره بوده است ، مردی اعرابی خواست از او موزه ای بخرد، در بهای آن چند بار حرف در میانشان ردّ و بدل شد، سرانجام اعرابی با آن همه چانه زدن موزه را نخرید و حنین سخت در غضب شد و بر سر آن شد که اعرابی را نیز به خشم آورد. چون اعرابی رهسپار شد، حنین از سوی دیگر رفته یک لنگه کفش را بر سر راه وی انداخت ، و پیش رفته لنگه دیگر را نیز بر سر راه وی نهاد، و خود در کناری کمین کرده بنشست . چون اعرابی به لنگه نخستین برخورد کرد، گفت : این لنگه کفش چه قدر شبیه به کفش حنین است ، اگر آن لنگه دیگر با این بود می گرفتمش ، چون پیش رفت و به لنگه دیگر رسید پشیمان شد که لنگه پیشین را ترک گفته است ، از شتر فرود آمد و زانویش ‍ را ببست و برای گرفتن موزه اول برگشت ، حنین فرصت کرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.

چون اعرابی به خانه خود بازگشت ، کسانش پرسیدند: از سفرت چه آورده ای ؟
گفت : دو لنگه موزه حنین را آورده ام . پس این داستان مثل شده است برای هر کس که از سفر خود ناامید بازگردد.(1)

آن را که خبر شد، خبری باز نیامد

یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فرو برده بود، و در بحر مکاشفت مستغرق شده ، حالی که از آن معاملت باز آمد یکی از محبّان گفت : از این بوستان که بودی چه تحفه کرامت کردی اصحاب را؟
گفت : به خاطر داشتم که چون به درخت گل برسم دامنی پر کنم
هدیه اءصحاب را، چون برسیدم بوی گل چنانم مست کرد که دامنم از دست برفت .(2)

اخلاص در عمل

منقول است که مرحوم حاجی سبزواری (رضوان الله علیه ) برای عیادت بیماری می رفت و عده ای هم با او بودند. نزدیک منزل بیمار که رسید، برگشت و نرفت .
اطرافیان پرسیدند: آقا چرا تا این جا آمدید و حالا بر می گردید؟ آقا جواب داد: که خطوری به قلبم کرد که بیمار وقتی مرا ببیند، از من خوشش خواهد آمد و می گوید که سبزواری ، چه انسان والا و بزرگی است که به عیادت من بیمار آمده است . حالا برمی گردم تا هنگامی که اخلاص اولیه را بیابم و تنها برای خدا به عیادت بیمار بیایم .(3)

اخلاق استاد

من در همه مدتی که با آن سالار و سرور و پدر روحانیم علامه فاضل تونی محشور بودم و از محضرش استفاده می کردم ، یک کلمه حرف تند و درشت ، و یک بار اخم و ترش رویی از او ندیدم ، فقط یک روز که می بایستی اول طلوع آفتاب سر درس حاضر باشیم ، چند دقیقه دیر شد؛ فرمود: چرا دیر آمدید؟
عرض کردیم : اختلاف افق از مدرسه مروی تا این جا موجب این تفاوت شده است ، تبسم فرمود و شروع به درس نمود.(4)

انتقام بدن

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
یکی از آشنایان - خدا رحمتش کناد - در وسط تابستان در غیر ماه مبارک رمضان روزه داشت ، به او گفتم : آقا شما در این سن و در این هوای گرم و سوزان روزه دارید؟!
در جوابم گفت : من از این بدن سیلی خورده ام ، سرکشی کرد و مرا به این سو آن سو کشانید، حالا من می خواهم انتقام بکشم و او را بدارم

باز شدن قفل به نام فاطمه سلام الله علیها

قفل هر باب گشایی به مراد
گردی از فیض قرائت استاد
این اسم مادر موسی است که هر قفل بسته به خواندن آن گشوده می گردد. قفل ، هر مشکل است . یکی از اساتیدم قدس سره برایم نقل کرده است که جناب آقا سید احمد کربلایی ، وقتی کلید حجره اش را گم کرده بود، و درب حجره مقفل بود، مرحوم سید گفت : مگر جدّه ام فاطمه زهرا علیهاالسلام از مادر موسی کمتر است ، نام او را به زبان آورد و گفت : یا فاطمه ، و قفل را کشید و باز شد.(5)

پناه به ذکر الهی

در تاءثیر این ذکر شریف یعنی لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین به سه جمله فاستجبنا له ، و نجیناه من الغّم ، و کذلک ننجی المؤ منین دقت به سزا اعمال گردد، به خصوص به جمله اخیر که مفاد آن عام است که وعده فرموده است شامل همه مؤ منین می باشد، و با جمع محلی به الف و لام و فعل مضارع که دال بر تجدد زمان و حصول تدریجی آن برای ابد است تعبیر فرموده است ، فتبصّر.
امام صادق علیه السلام می فرماید: در شگفتم برای کسی که از چهار چیز بیم دارد، چگونه به چهار چیز پناه نمی برد؟
در شگفتم برای کسی که ترس بر او غلبه کرده ، چگونه به ذکر حسبنا الله و نعم الوکیل پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر یاد شده فرمود: پس (آن کسانی که به عزم جهاد خارج گشتند و تخویف شیاطین در آنها اثر نکرد و به ذکر فوق تمسک جستند) همراه با نعمتی از جانب خداوند (عافیت ) و چیزی زائد بر آن (سود در تجارت ) بازگشتند و هیچگونه بدی به آنان نرسید.
و در شگفتم برای کسی که اندوهگین است ، چگونه به ذکر لا اله الا انت سبحانک انّی کنت من الظالمین پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر فوق فرمود: پس ما (یونس را در اثر تمسک به ذکر یاد شده ) از اندوه نجات دادیم و همین گونه مؤ منین را نجات می بخشیم .
و در شگفتم برای کسی که مورد مکر و حیله واقع شده ، چگونه به ذکر اءفوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل به دنبال ذکر فوق فرمود: پس خداوند (موسی را در اثر ذکر یاد شده ) از شر و مکر فرعونیان مصون داشت .
و در شگفتم برای کسی که طالب دنیا و زیبایی های دنیاست ، چگونه به ذکر ((ما شاءالله لا قوة الا بالله )) پناه نمی برد. زیرا به تحقیق شنیدم که خداوند عزوجل بعد از ذکر یاد شده (از زبان مردی که فاقد نعمتهای دنیوی بود، خطاب به مردی که از آن نعمتها بهره مند بود) فرمود: اگر تو مرا به مال و فرزند، کمتر از خود می دانی پس امید است خداوند مرا بهتر از باغ تو بدهد...

ترک لهو و لعب

کرامتی از متاءله سبزواری به زبان استاد علامه ذوالفنون شعرانی برای شما حکایت می کنم : به صورت جمله معترضه ، یا مقدمه عرض می شود که تنی چند از اساتیدم آیات عظام حاج میرزا ابوالحسن شعرانی ، و حاج میرزا ابوالحسن رفیعی ، و حاج شیخ محمد تقی آملی از شاگردان حاج شیخ عبدالنبی نوری بودند؛ و آقایان شعرانی و آملی هر دو برایم حکایت فرمودند که تهران زمان ما بلد علم بود و علمای بزرگ و نامداری در آن وجود داشتند، مع ذلک جناب حاج شیخ عبدالنبی نوری در معقول و منقول اعلم من فی البلد بود.
مقصود این که حضرت آقای شعرانی در مجلس درسی حکایت فرمود که حاج شیخ عبدالنبی نوری در جلسه درسی برای ما نقل کرده است که گفت : من در ایام طلبگی از نور مازندران برای تحصیل به تهران آمدم ، و در مدرسه سپهسالار قدیم حجره ای گرفتم و به درس و بحث اشتغال داشتم ، قضا را رساله ای در کیمیاگری به دستم آمد، و من شب ها پس از به خواب رفتن طلاب مدرسه پوشیده و پنهان از آنان ، در پشت بام مدرسه مطابق دستور آن رساله عمل می کردم ، لذا هیچ کس از کار من آگاه نبود؛ همین سان بدان کار در شب ها اشتغال داشتم تا فصل بهار فرا رسید و تنی چند از طایفه ما از نور برای تشرف به ارض اقدس رضوی به تهران وارد شدند و در مدرسه سپهسالار قدیم به دیدار من آمدند و گفتند: آقا شیخ النبی (اسم نخستین آن جناب به تسمیه پدر و مادرش ((نبی )) بود، تا این که طلبه شد و درس خواند و به عقل آمد، نامش را تغییر داد و نبی را عبدالنّبی کرد) ما می خواهیم به زیارت تربت امام هشتم تشرف حاصل کنیم ، اگر مایلید مهمان ما بوده باشید و در این سفر با شما باشیم ؛ ما هم از ایشان تقدیر کردیم و دعوتشان را اجابت نمودیم . و آن اوان زمان شهرت و بحبوحه اوج آوازه متاءله سبزواری و حوزه درس او در سبزوار بود، و سبزوار آن زمان نیز روز منزل و شب منزل کاروانیان بود که در آن جا بارگیری می کردند و اتراق می نمودند؛ پس از آن که کاروان ما در آن جا بارگیری کردند به همراهان گفتم : من به شهر می روم و تا بعد از ساعتی بر می گردم ؛ پرسیدند: در شهر چه کار دارید و برای چه می روید؟
گفتم : عالمی بزرگوار در سبزوار تشریف دارد به زیارت ایشان می روم .
گفتند: سفر ما سفر زیارتی است چه بسیار خوب که ما هم به حضور این عالم روحانی تشرف حاصل کنیم ، چند نفر برخاستند و با من به راه افتادند تا به حضور جناب حاجی تشرف یافتیم ، و پس از برهه ای رخصت طلبیدیم و برخاستیم ؛ حاجی به من اشاره کرد و گفت : آقا شما باشید که من یک دو جمله حرفی با شما دارم ، سپس رو به من کرد و فرمود: آقا مشغول درس و بحث و تحصیلت باش ، آن کار شبانه ات را رها کن و از آن دست بردار که به جایی نمی رسی و نتیجه ای جز اتلاف وقت ندارد.(6)

تقرب به سوی سگ

مرحوم هیدجی ، محشی منظومه ملاهادی ، دیوانی دارد، او قضیه جالبی نقل می کند، می گوید: مقدسی بود در محله ای و یا روستایی ، شبی برای عبادت به مسجد رفت . مسجد خالی بود، دو رکعت نماز که به جا آورد، صدای خش خشی از گوشه های مسجد شنید، با خود گفت : پس من تنها در مسجد نیستم ، کس ‍ دیگری هم گویی در مسجد هست ، سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صدای بلدتر نماز خواندن ((ولا الضالین )) را با مدّ تمام کشیدن ! به خیال این که فردا آن ناآشنا، در ده و محلّه منتشر می کند که فلانی ، دیشب در مسجد، تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا می آورد. این مقدس مآب بیچاره ، به همین خیال ، حتی شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود. صبح که هوا روشن شد، وقتی که خواست از مسجد خارج شود، دید سگی نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت . یک باره فهمید که همه آن خش خش ها، از این سگ بوده که از سرمای شب ، به داخل مسجد پناه آورده است و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهای جناب مقدس هم به جای تقربا الی الله ، تقربا الی الکلب بوده است .(7)

حرص و طمع انسان را از ادراک باز می‏دارد

مردی مرغکی خُرد که آن را خول خوانند صید کرد، خول گفت: از من چه می‏خواهی؟ گفت تو را بکشم و بخورم، خول گفت: خدا داند که آرزوی گوشت که کسی را بود از من شفا نیابد و از گرسنگی سیر نشود و لیکن تو را سه خصلت بیاموزم که تو را بهتر از خوردن من باشد.
اول آنگاه به تو آموزم که در دست تو باشم، دوم چون بر درخت نشینم، سیم چون بر کوه نشینم . گفت اول بیاموز گفت آنچه فوت شود حسرت مخور ! از او دست بداشت. چون بر درخت بنشست گفت دوم بیاموز گفت کسی را که چیزی نتواند بود و گوید هست باور مدار! پس بر کوه نشست گفت ای بدبخت اگر مرا بکشتی در حوصله من دو دانه در بود هر یکی به وزن بیست مثقال.
مرد از پشیمانی دندان به لب فرو برد و به غایت اندیشه‏مند شد. گفت سیم بیاموز: گفت:
تو آن دو را فراموش کردی، سیم چه می‏کنی؟! نگفتم که بر فایت حسرت مخور و آنچه نباشد چون گویند هست باور مدار، من با گوشت و خون و پر بیست مثقال نباشم، چون در حوصله من دو دانه در باشد هر یکی بیست مثقال!
پس بپرید و برفت. این مثل بر آن زنند که مردم از غایت حرص و طمع سخن محال قبول کنند تا از ادراک حق باز مانند.

حقانیت حضرت علی علیه السلام

جناب استاد ما علامه طباطبایی صاحب تفسیر قیّم و عظیم المیزان (رضوان الله علیه ) فرموده است که :
استاد ما مرحوم آقا سید علی قاضی حکایت کرد که کسی از جنی پرسیده است (و فرموده است شاید آن کس خود مرحوم قاضی بوده است ): طایفه جن به چه مذهب اند؟ آن جن در جواب گفت : ((طایفه جن مانند طایفه انس دارای مذاهب گوناگون اند، جز این که سنی ندارند برای آن که در میان ما کسانی هستند که در واقعه غدیر خم حضور داشتند و شاهد ماجرا بوده اند.))
راقم سطور حسن حسن زاده آملی گوید: بسیاری از صحابه در واقعه غدیر خم حضور داشته اند، و به شاءن نزول کریمه : یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین .(7) به راءی المعین شاهد بوده اند، و فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم : الا من کنت مولا، فهذا علی مولاه ، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و احب من احبه ... را به حضرو عیانی شنوده اند؛ ولکن هنوز بدن رسول خدا دفن نشده بود که ...، و یا به قول سید حمیزی در قصیده عینیه :
حتی اذا واروه فی لحده
و انصرفوا عن دفنه ضیعوا
ما قال الاءمس و اوصی به
و آثروا الضر بما ینفع
و قطعوا ارحامه بعده
فسوف یجزون بما قطعوا
لاجرم آن فرقه جن مسلمان مؤ من را (رحمه الله علیهم ) بر این قوم انس ، فضر شرف است ؛ فاعتبروا یا اولی الابصار.(8)

خدایا تو خدایی نه بازرگان

بحقیقت‏برو و بگو آمدم، اگر گفتند اینجا چرا آمدی؟ بگو به کجا روم و به کدام در رو کنم
این ره است و دیگر دوم ره نیست
این درست و دیگر دوم در نیست
اگر گفتند: به اذن کی آمدی؟ بگو شنیدم
بر ضیافتخانه فیض نوالت منع نیست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
اگر گفتند تا بحال کجا بودی؟ بگو راه گم کرده بودم
اگر گفتند چی آوردی؟ بگو: اولا: دل شکسته که از شما نقل است:
در کوی ما شکسته دلی می‏خرند و بس
بازار خود فروشی از آن سوی دیگر است
و ثانیا:
جز نداری نبود مایه دارائی من
طمع بخششم از درگه سلطان من است
و ثالثا: الهی آفریدی رایگان، روزی دادی رایگان، بیامرز رایگان، تو خدایی نه بازرگان.
اگر گفتند برونش کنید بگو:
نمی‏روم ز دیار شما به کشور دیگر
برون کنید از این در در آیم از در دیگر
اگر گفتند این جرئت را از که آموختی بگو از حلم شما.
اگر گفتند قابلیت استفاضه نداری بگو قابلیت را هم شما افاضه می‏فرمایید.
باز اگر از تو اعراض نمودند بگو:
به و الله و به بالله و به تالله
بحق آیه نصر من الله
که مو از دامنت دست‏بر ندیرم
اگر کشته شوم الحکم لله
اگر گفتند: مذنبی بگو: شنیدم شما غفارید. ثانیا: ملک نیستم. آدم زاده‏ام. ثالثا:
نا کرده گنه در این جهان کیست‏بگو
آن کس که گنه نکرده و زیست‏بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من و تو چیست‏بگو
اگر گفتند: اینحرفها را از کجا یاد گرفتی بگو:
بلبل از فیض گل آموخت‏سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
اگر گفتند: چه می‏خواهی بگو:
جز تو مارا هوای دیگر نیست
جز لقای تو هیچ در سر نیست (9)

درجه خوف و خشیت امام صادق (علیه السلام )

در خصال صدوق است که مالک بن انس می گوید: ((نزد صادق ، جعفر بن محمد علیه السلام می رفتم و ایشان برایم بالشی می گذاشت و برایم ارزشی قایل بود و می فرمود: ای مالک ! من تو را دوست دارم .
من نیز از این موضوع خوشحال بودم و خدای را شکر می کردم . آن بزرگوار همواره ، از سه حالت خارج نبود: یا روزه بود، یا در حال قیام (به عبادت ) و یا در حال ذکر خداوند. او از عظیم ترین عابدان و بزرگترین زاهدان بود، کسانی که در مقابل خداوند عزوجل در حالتی از خشیّت به سر می برند. حدیثش بسیار و همنشینی با او خوب و فوایدش فراوان بود. وقتی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حدیثی نقل می کرد و می فرمود: قال رسول الله ، چهره اش به کبودی و زردی می گرایید و دگرگون می گشت ؛ به طوری که دوست و آشنا نمی توانست او را بشناسد. سالی ، همراه ایشان به حج مشرف شدم . چون زمان احرام فرا رسید، هر چه می خواست لبیک بگوید، صدایی از گلویش خارج نمی شد و چیزی نمانده بود که خود را از مرکبش به زمین افکند!
به ایشان عرض کردم : ای پسر رسول خدا! بگو! چاره ای نیست ؛ باید بگویی ! ایشان فرمود: ای پسر ابوعامر! چگونه جسارت کنم و بگویم : لبیک اللهم لبیک ؟! در حالی که می ترسم خداوند عزوجل جوابم دهد: لا لبیک و لا سعدیک !

درمان با سوره یس

یکی از مشایخ روایت می کرد که در سوره مبارکه یس اسمی هست که به برکت آن کوری مادر زاد و پیسی برطرف می شود، او را گفتند که آیا اگر کسی تمام سوره را بخواند نفعی از این مقوله که می گویی به او خواهد رسید؟
جواب داد: هرگاه حکیم یک دوا را برای مرضی مقرر کرده باشد و آن دوا در دکان عطاری باشد و مریض برود تمام ادویه دکان او را بخورد آیا نفعی به او خواهد رسید؟(10)

سگ و صاحبخانه

وقتی رضاخان به نخست وزیری رسید، مدرس همچنان به مخالفت با وی ادامه داد و عده‏ای از رجال سیاسی و افراد ضعیف النفس که از مخالفتهای مدرس با سردار سپه نگران شده بودند، شخصی را مأمور کردند تا مدرس را قانع کند که دست از مخالفت با رضاخان بردارد، آن شخص به منزل سید رفت و پس از سلام و احوالپرسی و تعارفات معمول، خطاب به مدرس گفت، فکر نمی‏کنید همین اندازه ضدیت برای سردار سپه کافی باشد.
مدرس پاسخ داد: خیر تا وقتی که دست او از نخست‏وزیری کوتاه نشود مخالفت با وی ادامه خواهد داشت.
آن مرد به گزارشی از خدمات رضاخان پرداخت و گفت:
در مدت نخست‏وزیری او قدرت ارتش افزایش یافته و با نیروهای نظامی مالیاتهای عقب افتاده از مردم گرفته شده است، حیف است که این قدرت را از دست بدهیم.
مدرس در پاسخ وی با خونسردی گفت: سگ هر چه هم خوب باشد وقتی پای بچه صاحبخانه را گاز گرفت، دیگر ارزش ندارد و باید بیرونش کرد.
او در جواب گفت: اگر این سگ را از خانه بیرون کنیم چه کسی را به جای او می گذاریم؟ با رفتن رضاخان آشوب به پا می‏شود و اجانب کشور را تجزیه می‏کنند. مدرس به او گفت: اگر قرار است هنگام سحر مرغ را شغال ببرد بهتر است هنگام غروب آن را ببرد، در این صورت لااقل آدم با آرامش می‏خوابد و دیگر لازم نیست شب را آشفته سپری کند و مراقب باشد که مرغها را از دست ندهد.

عبور از دریا توسط بسم الله

جناب ثقة الاسلام کلینی در کتاب شریف اصول کافی از امام صادق علیه السلام روایت فرموده است که : شخصی همراه حضرت عیسی علیه السلام بود تا به دریا رسیدند و با حضرت بر روی آب راه می رفتند و از دریا می گذشتند - این جانی است که در آب تصرف می کند، این همان جان است که مرده را زنده می کند، و ابراء اکمه و ابرص می نماید و جانهای مرده را زنده می کند و حیات می دهد، و هر کسی که به تعلیم معارف حقه نفوس را احیاء می کند عیسوی مشرب است - آن شخص که دید بر روی آب مثل زمین هموار عبور می کنند. در عین عبور به این فکر افتاد که حضرت چه می گوید و چه می کند که بر روی دریا این گونه راه می رود، دید حضرت می گوید: بسم الله ، از روی عجب به این گمان افتاد که اگر خودش از تبعیت کامل بیرون آید و مستقلا بسم الله بگوید مانند حضرت می تواند بر آب بگذرد، از کامل بریدن همان و غرق شدن همان ، استغاثه به حضرت روح الله نمود، آن جناب نجاتش داد.(11)

علت صلوات فرستادن

از مناظرات علامه حلی باسید موصلی که پرسید چرا صلوات بر آل محمد می فرستید؟ فرمود: الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انالله و انا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمة . سید گفت : چه مصیبتی بر آل محمد وارد شد؟ فرمود: وجود مانند تو فرزند، بدترین مصیبهاست .(12)

علّت محرومیّت از نماز شب

((شخصی نزد امیر مؤ منان علیه السلام آمد و گفت : ای امیرمؤ منان ! از نماز شب محروم شده ام .
حضرت فرمود: گناهانت تو را مقیّد کره و دست و پایت را بسته اند)).
کلینی قدس سره در باب ذنوب از کتاب ایمان و کفر، نقل می نماید که امام صادق علیه السلام فرمود: ((چون مرد گناه کند، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت ، از چاقویی که در گوشت فرو رود، سریعتر در کسی که مرتکب آن شده ، فرو می رود)).(13)(14)

علم امام صادق علیه السلام

حضرت امام صادق علیه السلام از ام جابر پرسید که در چه کاری ؟ عرض کرد که می خواهم تحقیق کنم که از چرنده و پرنده کدام بیضه می نهند و کدام بچه می آورند؟
فرمود که : احتیاج به این مقدار فکر نیست بنویس که گوش هر حیوانی که مرتفع است بچه می آورد و هر کدام منخفض است بیضه می نهد ذلک تقدیر العزیز العلیم .
باز با آن که چرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبیده بیضه می نهد، سلحفاة که چرنده است چون بدین منوال است بیضه می نهد و گوش خفاش چون مرتفع است و به سر او چسبیده نیست ، بچه می آورد.(15)

مرتبه رضا

ْآورده اند که جابر بن عبدالله انصاری که یکی از اکابر صحابه بود در آخر عمر به ضعف پیری و عجز مبتلا شده بود. امام محمد باقر(علیه السلام) به عیادت او رفت و او را از حالش سؤ ال فرمود. گفت : در حالتی ام که پیری از جوانی و بیماری از تندرستی و مرگ را از زندگانی دوست تر دارم . محمد گفت که : من با وی چنانم که اگر مرا پیر دارد دوست تر دارم و اگر جوان دارد جوانی دوست تر دارم و اگر بیمار دارد بیماری و اگر تندرست دارد تندرستی و اگر مرگ دهد مرگ و اگر زندگانی ، زندگانی را دوست می دارم .
جابر چون این سخن شنید به روی محمد بوسه داد و گفت : صدق رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم که مرا گفت که یکی از فرزندان مرا بینی هم نام من و هو یبقر العلم بقراکما یبقر الثور الارض و به این سبب او را باقر علوم الاولین و الاخرین گفتند و از معرفت این مراتب معلوم شود که جابر در مرتبه اهل صبر بوده است و محمد در رتبه رضا.(16)

مقام صبر

ابان بن تغلب گوید که : زنی دیدم پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت : جزع و گریه چه فایده دارد آن چه را پدرت چشید تو هم چشیدی و مادرت بعد از تو خواهد چشید، بزرگترین راحتها برای انسان خواب است و خواب برادر مرگ است چه فرق می کند در رختخواب بخوابی یا جای دیگر، اگر اهل بهشت باشی مرگ به حال تو ضرر ندارد و اگر اهل ناری زندگی به حال تو فایده ندارد، اگر مرگ بهترین چیزها نبود خداوند پیغمبر خود را نمی میراند و ابلیس را زنده نمی گذاشت .(17)

ابهت ساده زیستی

ناصرالدین شاه در سفر خراسان ، به هر شهری که وارد می شد، طبق معمول ، تمام طبقات به استقبال و دیدنش می رفتند. موقع حرکت از آن شهر نیز او را مشایعت می کردند تا اینکه وارد سبزوار شد. در سبزوار نیز عموم طبقات از او استقبال و دیدن کردند، تنها کسی که به بهانه انزوا و گوشه نشینی از استقبال و دیدن امتناع کرد حکیم و فیلسوف و عارف معروف حاج ملا هادی سبزواری بود. از قضا تنها شخصیتی که شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرت خراسان او را از نزدیک ببیند، همین مرد بود که تدریجا شهرت عمومی در همه ایران پیدا کرده بود و از اطراف کشور، طلاب به محضرش ‍ شتافته بودند و حوزه علمیه عظیمی در سبزوار تشکیل یافته بود. شاه که از آن همه استقبال و دیدنها و کرنشها و تملقها خسته شده بود، تصمیم گرفت خودش به دیدن حکیم برود. به شاه گفتند:حکیم ، شاه و وزیر نمی شناسد شاه گفت :ولی شاه ، حکیم را می شناسد جریان را به حکیم اطلاع دادند، تعیین وقت شد و یک روز در حدود ظهر، شاه فقط به اتفاق یک نفر پیشخدمت به خانه حکیم رفت ، خانه ای بود محقر با اسباب و لوازمی بسیار ساده . شاه ضمن صحبتها گفت :هر نعمتی شکری دارد، شکر نعمت علم ، تدریس و ارشاد است ، شکر نعمت مال اعانت و دستگیری است ، شکر نعمت سلطنت هم البته انجام حوایج است ، لهذا من میل دارم شما از من چیزی بخواهید تا توفیق انجام آن را پیدا کنم . من حاجتی ندارم ، چیزی هم نمی خواهم . شنیده ام شمایک زمین زراعتی دارید، اجازه بدهید دستور دهم آن زمین از مالیات معاف باشد. دفتر مالیات دولت مضبوط است که از هر شهری چقدر وصول شود. اساس آن با تغییرات جزئی به هم نمی خورد. اگر در این شهر از من مالیات نگیرند همان مبلغ را از دیگران زیادتر خواهند گرفت ، تا مجموعی که از سبزوار باید وصول شود تکمیل گردد. شاه راضی نشوند که تخفیف دادن به من یا معاف شدن من از مالیات ، سبب تحمیلی بر یتیمان و بیوه زنان گردد به علاوه دولت که وظیفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد، هزینه هم دارد و باید تاءمین شود. ما با رضا و رغبت ، خودمان این مالیات را می دهیم . شاه گفت :میل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف کنم و از همان غذای هر روز شما بخورم ، دستور بفرمایید نهار شما را بیاورند. حکیم بدون آنکه از جا حرکت کند فریاد کرد:غذای مرا بیاورید فورا آوردند، طبقی چوبین که بر روی آن چند قرص نان و چند قاشق و یک ظرف دوغ و مقداری نمک دیده می شد جلو شاه و حکیم گذاشتند. حکیم به شاه گفت :بخور که نان حلال است ، زراعت و جفتکاری آن دسترنج خودم است شاه یک قاشق خورد اما دید به چنین غذایی عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نیست ، از حکیم اجازه خواست که مقداری از آن نانها را به دستمال ببندد و تیمنا و تبرکا همراه خود ببرد. پس از چند لحظه ، شاه با یک دنیا بهت و حیرت ، خانه حکیم را ترک کرد.

تجسّم مهربانی

حضرت آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا تهرانی (رض) با همه مهربان بود و خوش رفتار. هیچ کس را نیازرد، حتّی آزار موری را تاب نمی آورد. این جریان که از خانواده ایشان نقل شده معروف است : آخر شبی از مسافرت برمی گردند. دیروقت است و موقع خواب و استراحت . به ملاحظه اینکه خانواده ناراحت و بدخواب نشوند از کوبیدن در خودداری می کند. پشت در تکیه می زند و منتظر می ماند. پس از لحظاتی همسر ایشان که مشغول خواب و استراحت بوده اند در عالم رؤ یا می بینند که کسی به او می گوید: برخیز! برخیز و در منزل را بگشای ! همسر محترمه میرزا جواد آقا از خواب بلند می شود و در را باز می کند و می بیند میرزا پشت در است . سؤ ال می کند: آقا! حال که از سفر آمده اید پس چرا در نزدید؟ آقا می فرماید: دیدم نیمه شب است و دیروقت ، نخواستم اسباب زحمت شما را فراهم کنم !
هرگز از کسی به بدی یاد نکرد و به احدی رخصت غیبت نمی داد.
اگر کسی به قصد غیبت لب می تکاند می فرمود: یا باید در گوش خود پنبه ای بگذارم که اظهارات شما را نشنوم و یا از خدمتتان مرخص شوم !
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد

لگد به افتاده

عبدالملک بن مروان ، بعد از 21 سال حکومت استبدادی ، در سال 86 هجری از دنیا رفت . بعد از وی پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آنکه از نارضاییهای مردم بکاهد، بر آن شد که در روش دستگاه خلافت و طرز معامله و رفتار با مردم تعدیلی بنماید. مخصوصا در مقام جلب رضایت مردم مدینه که یکی از دو شهر مقدس مسلمین و مرکز تابعین و باقیماندگان صحابه پیغمبر و اهل فقه و حدیث بود برآمد. از این رو هشام بن اسماعیل مخزونی پدر زن عبدالملک را که قبلاً حاکم مدینه بود و ستمها کرده بود و مردم همواره آرزوی سقوط وی را می کردند از کار برکنار کرد. هشام بن اسماعیل ، در ستم و توهین به اهل مدینه بیداد کرده بود. سعید بن مسیب ، محدث معروف و مورد احترام اهل مدینه را به خاطر امتناع از بیعت ، شصت تازیانه زده بود و جامه ای درشت بر وی پوشانده ، بر شتری سوارش کرده ، دور تا دور مدینه گردانده بود. به خاندان علی علیه السلام و مخصوصا مهتر و سرور علویین ، امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام بیش از دیگران بدرفتاری کرده بود. ولید هشام را معزول ساخت و به جای او، عمر بن عبدالعزیز، پسر عموی جوان خود را که در میان مردم به حسن نیت و انصاف معروف بود، حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم ، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هرکس که از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی کند و داد دل خود را بگیرد. مردم دسته دسته می آمدند، دشنام و ناسزا و لعن و نفرین بود که نثار هشام بن اسماعیل می شد. خود هشام بن اسماعیل ، بیش از همه ، نگران امام علی بن الحسین و علویین بود. با خود فکر می کرد انتقام علی بن الحسین در مقابل آن همه ستمها و سب و لعنها نسبت به پدران بزرگوارش ، کمتر از کشتن نخواهد بود. ولی از آن طرف ، امام به علویین فرمود، خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آنکه ضعیف شد انتقام بگیریم ، بلکه برعکس ، اخلاق ما این است که به افتادگان کمک و مساعدت کنیم . هنگامی که امام با جمعیت انبوه علویین ، به طرف هشام بن اسماعیل می آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند. هر لحظه انتظار مرگ را می کشید. ولی برخلاف انتظار وی ، امام طبق معمول که مسلمانی به مسلمانی می رسد با صدای بلند فرمود:سَلامٌ عَلَیْکُمْ و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم کرده به و فرمود:اگر کمکی از من ساخته است حاضرم . بعد از این جریان ، مردم مدینه نیز شماتت به او را موقوف کردند.

عید واقعی

همسر شهید آیت اللّه حاج شیخ علی آقا قدّوسی (ره) می گوید:
ایشان یک گروه از بچّه ها و نزدیکان را سراغ داشتند که هر سال یکماه مانده به عید می رفتند و اندازه لباس آنها را می گرفتند و نمره کفش آنها را می پرسیدند و برای آنها لباس و کفش تهیه می کردند. حتّی یادم هست یکسال خانواده ای آمدند که خیلی بچّه داشتند. یکی یکی اندازه بچه ها را گرفت تا برایشان کفش و لباس تهیّه کند. من به ایشان گفتم : شما که برای اینها لباس می خرید بچّه های ما: محمّدحسن و محمّدحسین نیز هم سن اینها هستند. پس چرا برای اینها چیزی نمی خرید؟ ایشان پاسخ داد: اینها خودشان می دانند عید ما روزی است که یک زندانی وجود نداشته باشد. عید روزی است که همه خوش باشند. ایشان با خانواده هایی که شوهرهایشان زندانی بودند سر می زدند، مایحتاج آنها را می خریدند و شبها به منزل آنها می بردند. حتّی به منزل نمی گفتند که کجا می روند. یک روز برادرش آمد و سراغ او را از من گرفت . گفتم : رفت بیرون . پرسید: این موقع شب کجا رفته ؟
گفتم : نمی دانم . گفت : می روم دنبالش . وقتی رفت و برگشت دیدم خیلی در فکر فرو رفته . بعدها گفت : می دانی آن شب علی آقا کجا رفته بود؟ گفتم : نه .
گفت : او را پیدا کردم در حالی که دیدم به درب خانه ای رفت و به خانواده فلان آقایی که در زندان بود کمک کرد. این ماجرا مربوط به زمان شاه بود.

اطعام و خوش زبانی

پیامبر (ص) سوار بر مرکب بود، و به سوی محلّی حرکت می کرد، شخصی جلو آمد و افسار مرکب آن حضرت را گرفت و نگهداشت ، و عرض کرد: ای رسول خدا چه کاری بهترین کار است ؟! پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:
اطعام الطعام و اطیاب الکلام . :غذا دادن به مردم ، و خوش زبانی با مردم به این ترتیب ، پاسخ او را داد و به سوی مقصد حرکت کرد، نه اینکه به او اعتراض کند که اکنون چه وقت سؤال است ؟!

پی نوشت :

1- هزار و یک کلمه ، ص 436.
2- هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 384 - 383.
3- در محضر استاد، ص 23.
4- هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 36 - 35.
5- هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 404.
6- هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 174 - 173.
7- سوره مائده / 68.
8- هزار و یک کلمه ، ج 3، ص 301 - 300.
9- هزار و یک نکته، علامه حسن حسن‏زاده آملی(دامت برکاته)
10- هزار و یک نکته ، ج 1 و 2، ص 122 - 121.
11- ولایت تکوینی ، ص 15.
12- هزار و یک نکته ، ص 769 - 770.
13- ج 2، ص 290 (کافی معرب ).
14- رساله لقاءالله ، ص 197.
15- هزار و یک نکته ، ج 1 و 2، ص 68
16- هزار و یک نکته ، ج 1 و 2، ص 171.
17- هزار و یک نکته ، ج 1 و 2، ص 796.

منابع:

1. داستانهای حکیمانه در آثار علامه حسن زاده آملی، هیئت تحریریه انتشارات نبوغ
2. اخلاق محتشی، خواجه نصیر الدین طوسی
3. هزار و یک نکته، علامه حسن‏زاده آملی(دامت برکاته)
4. داستانهای مدرس، غلامرضا گلی‏زواره
5. داستان راستان، علامه شهید مطهری(رحمت الله علیه)
6. داستانهایی از علما،علیرضا حاتمی
7. داستان دوستان، آیت الله محمد محمدی اشتهاردی

تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۷
مجید کمالی

لطایف قرآنی

لطیفه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">