خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف و پندهای تاریخی

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ

شکایت از همسر

زنی نزد سلطان آمده ، شکایت از شوهر خود کرد و گفت : این مرد عقل پابرجایی ندارد ، مال خود را تلف میکند و به من هیچ اعتنایی نمی کند .

سلطان گفت : به من چه .......؟

زن گفت : علاوه بر این از اعلی حضرت بد گفته ، از دولت و طرز حکومت مذمت می نماید .

سلطان گفت : خوب به تو چه ........؟

ماشاءالله ... ان شاءالله

یک نفر طبیب فرنگی که به ایران آمده بود ، و کلمه ماشاءالله و ان شاءالله را خوب آموخته بود ، بدون اینکه از موارد استعمال آن ها آگاه باشد ، این کلمات را به موقع و بی موقع به زبان می آورد ، روزی یک نفر مریض از او پرسید : آیا این مریضی من خیلی سخت است و اهمیت دارد ....؟

دکتر گفت : ماشاءالله .... ماشاءالله ......

مریض پرسید :آیا این مریضی مرا خواهد کشت .....؟

دکتر گفت : ان شاءالله .... ان شاءالله ......


پاسخ شاگرد تنبل

روز قبل معلم این درس را به شاگردان آموخته بود ، که حاکم باید نسبت به رعایای خویش مثل پدر مهربان رفتار نماید ، روز بعد یکی از شاگردان را مخاطب خود قرار داده پرسید :حاکم نسبت به رعیت چه قسم باید رفتار نماید .......؟

شاگرد گفت : نمی دانم .

معلم پرسید : چرا نمی دانی ، می پرسم حاکم نسبت به رعایای خود مثل که باید رفتار نماید ......؟

شاگرد گفت : عرض کردم نمی دانم .... فراموش کرده ام .

معلم بر آشفت و گفت :سوال به این آسانی را نمی توانی جواب بدهی ؟ مثلا من حاکم و تو کره خر ، رعیت من ، نسبت به تو مثل که باید رفتار نمایم .........؟

شاگرد گفت : مثل پدر مهربان ....


بله اعلی حضرت

یک مرد شهری که قصد دست انداختن و مسخره کردن یک مرد دهاتی را در حضور جمعی داشت رو به او کرد و گفت :عموجان شنیده ام در آبادی شما به هر احمق و بی مغزی که میرسند به او میگویند ف اعلی حضرت ..... راست می گویند .....؟

مرد دهاتی به سادگی گفت : بله اعلی حضرت ......


فقط نوشتن میدانم

قاضی در محکمه از متهم پرسید : خواندن و نوشتن میدانی .....؟

متهم جواب داد : خواندن خیر ولی می توانم بنویسم .

قاضی گفت : بسیار خوب ، چند کلمه ای بنویس .... ببینم .

متهم خط هایی روی کاغذ کشید و گفت : بفرمایید آقا ، این نمونه خط من است .

قاضی پرسید : اینها چیست که نوشته ای ......؟ اینکه چیزی خوانده نمی شود ! خودت بگو چه نوشته ای ......؟

متهم گفت : آقا من که اول عرض کردم خواندن بلد نیستم ...... وفقط نوشتن می دانم . پس معلوم می شود شما هم مثل من نمی توانید بخوانید ......!


مادر قربان علی

روزی مظفرالدین شاه وارد مجلسی می شد ، جلوی در ورودی دو نفر مامور ایستاده بودند ، شاه روی به یکی از آنها کرده پرسید : اسم تو چیست ......؟

گفت : اسم من قربان علی است .

شاه گفت : این چیه که در دست داری ........؟

مامور گفت : قربان این تفنگ است .

مظفر الدین شاه گفت : باید از آن به خوبی مواظبت کنی ، این تفنگ مثل مادر توست .

بعد شاه از دیگری پرسید :نام اینکه در دست توست چیه ..........؟

مامور دومی به عرض رسانید : این مادر قربان علی است ......!


ان شاءالله

شخصی درهمی چند برداشت تا به بازار رفته اسبی بخرد ، یکی پرسیدش : به گجا میروی ......؟

گفت : می روم به بازار که اسب بخرم .

گفت : بگو ان شاءالله .

گفت : پول در کیسه من و اسب در بازار است . از قضا در بازار پول او را از جیبش ربودند و مرد نا امید به خانه برگشت ، وقتی در کوفت زنش از داخل آواز داد که کیست .......؟

گفت : منم ان شاءالله ، اسب نخریده ام ان شاءالله ، پولم را دزدیدند ان شاءالله ، به خانه آمده ام ان شا ءالله ، شوهر تو هستم ان شاءالله ......!

منبع:کتاب لطایف و پندهای تاریخی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۸
مجید کمالی

نظرات  (۱)

اولی خیلی جالب بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">