خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۱۵۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

لطایف و پند های تاریخی

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۴ ب.ظ

پیش بینی خردمندانه ابن سینا

روزی حکیم  و فیلسوف مسلمان ، ابوعلی سینا با شاگردش از راهی می گذشت . پسری را دید که خوشه ی انگور در دست دارد و توی راه آواز می خواند و دانه های انگور را به دهان می اندازد . بوعلی به شاگردش دستور داد که به دنبال  این پسر برود و هر جا که به زمین افتاد ، او را بخواباند و با دست روی سینه و شکمش بمالد تا خوب شود ........

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۵۴
مجید کمالی

لطایف و پندهای تاریخی

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ

شکایت از همسر

زنی نزد سلطان آمده ، شکایت از شوهر خود کرد و گفت : این مرد عقل پابرجایی ندارد ، مال خود را تلف میکند و به من هیچ اعتنایی نمی کند .

سلطان گفت : به من چه .......؟

زن گفت : علاوه بر این از اعلی حضرت بد گفته ، از دولت و طرز حکومت مذمت می نماید .

سلطان گفت : خوب به تو چه ........؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۵۲
مجید کمالی

خنده حلال

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ


۱. مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد.
مرد با غرور گفت: « بکار، بکار، که هر چه بکاری ما می خوریم.»
کشاورز گفت: «یونجه می کارم»!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۹
مجید کمالی

دو داستان طنز از زبان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

دو داستان طنز از زبان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی

*درخت گردو
شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت: «خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار داده‌ای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بته‌های کوچک! » همین‌طور که داشت با خدا درددل می‌کرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینی‌اش خون آمد. او به خودش آمد و گفت: «خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می‌آمد!»

 

*قاطر و آسیاب
شخصی وارد یک آسیاب گندم شد. دید به جای اینکه یک انسان گندم‌ها را آسیاب کند چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از صاحب آسیاب پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!» آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمی‌کند». آن شخص دوباره پرسید: «خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا می‌فهمی؟» آسیابان گفت: «برو این پدر سوخته‌بازی‌ها را به قاطر من یاد نده!»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۷
مجید کمالی

آداب شوخی و خنده

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

در ترسیمی که پیام آور اسلام، حضرت رسالت - صلی الله علیه و آله - از سیمای مؤمن برای ما نموده اند این گونه بر می آید که،‌ قلب و جان و ظاهر و باطن با هم در تعامل اند؛ لذا کدورت و گرفتگی چهره،‌ غبار قلب به بار می آورد و بر عکس. از این رو در اسلام عزیز از یکایک مسلمین خواسته که خوش سیما و خصوصاً متبسم باشند.

در این مقاله می خواهیم به ارزش خنده و نیز چگونگی آن و شاد زیستن از منظر روایات شریفة اهل بیت- علیهم صلوات الله – نگاهی پر بار بیندازیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۷
مجید کمالی

لطایف ادبی(1)

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ب.ظ

نقیضه های شعری

 

غرض از این اشعار
 

 

گوش و هوش و دل و جان، یک نفسی با من دار
تا بدانی که غرض چیست مرا، زین اشعار

من دگر بهر تو یک سفره بسازم اکنون
کاشتها آوردت گر تو بخوانی یک بار

ابتدا می کنم این سفره به نام غفّار
که کریم است و رحبم و غفور و ستّار

چند فصلی، صفت نعمت او خواهم گفت
تا به جان شکر بگویی تو یکی را ز هزار(1)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۹
مجید کمالی

لطایف ادبی(2)

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ب.ظ

خلیفه حاضر جواب

 

در زمان یکی از خلفای بغداد، شخصی به نام کثیر به سبب گناهی که مرتکب شده بود، در زندان خلیفه به سر می برد. روزی به خلیفه نوشت: «یعفوا عن کثیرٍ.»(1) خلیفه هم آیه ای دیگر نوشت: «لا خیر فی کثیرٍ»!(2و3)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۶
مجید کمالی

لطایف و حکایتهای اخلاقی

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ

حنین ، کفش دوزی از هل حیره بوده است ، مردی اعرابی خواست از او موزه ای بخرد، در بهای آن چند بار حرف در میانشان ردّ و بدل شد، سرانجام اعرابی با آن همه چانه زدن موزه را نخرید و حنین سخت در غضب شد و بر سر آن شد که اعرابی را نیز به خشم آورد. چون اعرابی رهسپار شد، حنین از سوی دیگر رفته یک لنگه کفش را بر سر راه وی انداخت ، و پیش رفته لنگه دیگر را نیز بر سر راه وی نهاد، و خود در کناری کمین کرده بنشست . چون اعرابی به لنگه نخستین برخورد کرد، گفت : این لنگه کفش چه قدر شبیه به کفش حنین است ، اگر آن لنگه دیگر با این بود می گرفتمش ، چون پیش رفت و به لنگه دیگر رسید پشیمان شد که لنگه پیشین را ترک گفته است ، از شتر فرود آمد و زانویش ‍ را ببست و برای گرفتن موزه اول برگشت ، حنین فرصت کرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۹
مجید کمالی

همدردی

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ب.ظ

از باب تمثیل نقل کرده ‌اند که: وقتی که ابراهیم خلیل را به آتش انداختند، یکی از مرغان هوا، به صحرای آتشی که ابراهیم را در آن انداخته بودند آمد. 

این مرغ، چون آتش سوزان را مشاهده کرد، می‌رفت و دهانش را پر از آب می‌کرد و به شعله ‌‌های آتش می ‌ریخت، برای اینکه آتش را به نفع ابراهیم سرد کند.
به او گفتند: ای حیوان! این آب دهان تو چه ارزشی دارد، آنهم در مقابل این همه آتش؟
گفت: من فقط به این وسیله می‌خواهم عقیده و ایمان و علاقه و وابستگی خودم به ابراهیم را ابراز کنم.[1]
[1] . شهید مرتضی مطهری، احیاء تفکر اسلامی، ص 26.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۹
مجید کمالی

هجرت از گناه

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ب.ظ

فضیل بن عیاض یکی از دزدان معروف بود، به طوری که مردم از دست او خواب راحت نداشتند. 

یک شب از دیوار خانه ‌ای بالا می‌رود، روی دیوار می‌نشیند تا به قصد ورود در منزل پایین برود،
اتفاقاً آن خانه از مرد عابد و زاهدی بود که شب زنده‌داری می‌کرد، نماز شب می‌خواند، دعا می‌خواند، اما در این لحظه به قرآن خواندن مشغول بود، صدای حزین قرآن خواندنش به گوش می‌رسید، ناگهان این آیه را تلاوت کرد: «الم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله» آیا وقت آن نرسیده که مدعیان ایمان، قلبشان برای خدا نرم و آرام شود؟ یعنی تا کی قساوت‌ قلب، تا کی تجری‌ عصیان، تا کی پشت به خدا کردن؟ آیا وقت رو برگرداندن از گناه و رو کردن به سوی خدا نرسیده است. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۹
مجید کمالی