یک زن و چند شوهر
روزی در حدود چهل نفر از زنان قریش، گرد آمده و به حضور علی(ع) رسیدند، گفتند: یا علی، چرا اسلام به مردان اجازه چند زنی داده، اما به زنان اجازه چند شوهری نداده است؟
روزی در حدود چهل نفر از زنان قریش، گرد آمده و به حضور علی(ع) رسیدند، گفتند: یا علی، چرا اسلام به مردان اجازه چند زنی داده، اما به زنان اجازه چند شوهری نداده است؟
زنی به خدمت پیامبر اکرم (ص) آمد و در حضور جمع ایستاد و گفت:
یا رسول الله! مرا به همسری خود بپذیر.روزی یک عرب بیابانی خدمت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و حاجتی داشت، وقتی که جلو آمد روی حساب آن چیزهایی که شنیده بود، اُبهّت پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را گرفت وزبانش به لکنت افتاد! پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ناراحت شدند وسؤال کردند: آیا از دیدن من زبانت به لکنت افتاد؟ سپس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را در بغل گرفتند و به طوری فشردند که بدنش، بدن پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را لمس نماید، آنگاه فرمودند: آسان بگیر، از چه میترسی؟ من از جبابره نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر میدوشید، من مثل برادر شما هستم. «هر چه میخواهد دل تنگت بگو»[1]
ابوسعید ابوالخیر نیشابوری، از مشهورترین و باحالترین عرفاست. رباعی های نغز دارد. از وی پرسیدند: تصوف چیست؟ گفت: «تصوف آن است که آنچه در سر داری بنهی و آنچه در دست داری بدهی و از آنچه بر تو آید بجهی». با ابو علی سینا ملاقات داشته است.
میگویند: مسجدی میساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه میکنید؟
گفتند: مسجد میسازیم.ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبری که سه پله داشت، برای مردم صحبت میکرد.
هر روز یکی از فرزندان انصار کارهای پیغمبر را انجام میداد. روزی نوبت انس بن مالک بود. امایمن، مرغ بریانی را در محضر پیغمبر آورد و گفت یا رسولالله! این مرغ را خود گرفته ام و به خاطر شما پخته ام.
مؤذنی بد صدا، در شهری زندگی میکرد، او هر روز با صدای بد و ناهنجاری، اذان میگفت.
یک وقت، دید: یک یهودی برایش هدیه ای آورد و گفت:اوایل قرن نوزدهم، که فشار حکومت تزاری روس بر قفقاز زیاد شده بود، روحانی آزاده و مبارزی به نام محمد شامل، دست به شورش زد و مدّت بیست و شش سال در مقابل روسها مقاومت نمود.
مردی طالب گنج بود، اما او دائماً به خدا عرض میکرد: خدایا این همه آدمها به دنیا آمده اند و رفته اند و گنجهای آنها در زیر خاکها پنهان شده و باقی مانده است.
خدایا مقداری از آن گنجها را به من بنمایان!