خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۱۵۵ مطلب با موضوع «لطیفه های تاریخی» ثبت شده است

لطفا پول هدیه را بدهید

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۹ ب.ظ
روزی پیامبر اکرم (ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصی وارد شد و عرض کرد یا رسول الله هدیه ای برای شما آورده‌ام. همین که آن را تقدیم کرد. حضرت متوجه شدند که عسل است. ایشان با انگشت مقداری از عسل را میل کردند. مرد گفت خوشتان آمد؟ پیامبر فرمودند آری مرد عرب گفت حال که چنین است لطف کنید پولش را بپردازید.

پیامبر فرمودند مگر نگفتی هدیه است؟! مرد عرض کرد چرا هدیه است؛ منتها از آن هدایایی است که پولش را باید بدهید! پیامبر تبسمی کردند و پول عسل را دادند. ایشان هر وقت ناراحت می‌شدند به یاد آن مرد می‌افتادند و می‌فرمودند آن عرب بیابانی چه شد؟ کاش نزد ما می‌آمد و ما را خوشحال می‌کرد.


منبع:پرسمان

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۲۹
مجید کمالی

چشم همسرت لکه سفید دارد

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۷ ب.ظ
بانویی خدمت پیامبر رسید حضرت از او پرسیدند همسرت کدامیک از مسلمانان است، زن پاسخ داد فلان کس. پیامبر (ص) پرسیدند، همان که لکه سفیدی در چشمش هست؟

زن برافروخته پاسخ داد نه. چشم همسر من سالم است. حضرت خندیدند و فرمودند چرا رنجیده شدی؟ مگر کسی هست که در چشمش سفیدی نباشد؟!


منبع:پرسمان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۲۷
مجید کمالی

شما مثل حرف نون هستید

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۴ ب.ظ
روزی امیرالمومنین (ع) با دو تن از اصحاب که قدشان از حضرت بلندتر بود قدم می‌زد. یکی سمت راست حضرت راه می‌رفت و دیگری در سمت چپ ایشان.

یکی از آنها به شوخی رو به امام کرد و گفت: «تو در میان ما مانند حرف نون در میان کلمه «لنا» هستی!»

حضرت نیز در پاسخ فرمودند: «اگر من در میان شما نبودم شما نبودید» چون نون را که از میان کلمه «لنا» برداریم «لا» باقی می‌ماند و لفظ «لا» در عربی به معنی نیستی است.


منبع:پرسمان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۲۴
مجید کمالی

خنده حلال

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ


۱. مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد.
مرد با غرور گفت: « بکار، بکار، که هر چه بکاری ما می خوریم.»
کشاورز گفت: «یونجه می کارم»!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۹
مجید کمالی

لطایف ادبی(1)

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ب.ظ

نقیضه های شعری

 

غرض از این اشعار
 

 

گوش و هوش و دل و جان، یک نفسی با من دار
تا بدانی که غرض چیست مرا، زین اشعار

من دگر بهر تو یک سفره بسازم اکنون
کاشتها آوردت گر تو بخوانی یک بار

ابتدا می کنم این سفره به نام غفّار
که کریم است و رحبم و غفور و ستّار

چند فصلی، صفت نعمت او خواهم گفت
تا به جان شکر بگویی تو یکی را ز هزار(1)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۹
مجید کمالی

لطایف ادبی(2)

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۶ ب.ظ

خلیفه حاضر جواب

 

در زمان یکی از خلفای بغداد، شخصی به نام کثیر به سبب گناهی که مرتکب شده بود، در زندان خلیفه به سر می برد. روزی به خلیفه نوشت: «یعفوا عن کثیرٍ.»(1) خلیفه هم آیه ای دیگر نوشت: «لا خیر فی کثیرٍ»!(2و3)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۶
مجید کمالی

لطایف و حکایتهای اخلاقی

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ

حنین ، کفش دوزی از هل حیره بوده است ، مردی اعرابی خواست از او موزه ای بخرد، در بهای آن چند بار حرف در میانشان ردّ و بدل شد، سرانجام اعرابی با آن همه چانه زدن موزه را نخرید و حنین سخت در غضب شد و بر سر آن شد که اعرابی را نیز به خشم آورد. چون اعرابی رهسپار شد، حنین از سوی دیگر رفته یک لنگه کفش را بر سر راه وی انداخت ، و پیش رفته لنگه دیگر را نیز بر سر راه وی نهاد، و خود در کناری کمین کرده بنشست . چون اعرابی به لنگه نخستین برخورد کرد، گفت : این لنگه کفش چه قدر شبیه به کفش حنین است ، اگر آن لنگه دیگر با این بود می گرفتمش ، چون پیش رفت و به لنگه دیگر رسید پشیمان شد که لنگه پیشین را ترک گفته است ، از شتر فرود آمد و زانویش ‍ را ببست و برای گرفتن موزه اول برگشت ، حنین فرصت کرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۹
مجید کمالی

همدردی

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ب.ظ

از باب تمثیل نقل کرده ‌اند که: وقتی که ابراهیم خلیل را به آتش انداختند، یکی از مرغان هوا، به صحرای آتشی که ابراهیم را در آن انداخته بودند آمد. 

این مرغ، چون آتش سوزان را مشاهده کرد، می‌رفت و دهانش را پر از آب می‌کرد و به شعله ‌‌های آتش می ‌ریخت، برای اینکه آتش را به نفع ابراهیم سرد کند.
به او گفتند: ای حیوان! این آب دهان تو چه ارزشی دارد، آنهم در مقابل این همه آتش؟
گفت: من فقط به این وسیله می‌خواهم عقیده و ایمان و علاقه و وابستگی خودم به ابراهیم را ابراز کنم.[1]
[1] . شهید مرتضی مطهری، احیاء تفکر اسلامی، ص 26.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۹
مجید کمالی

هجرت از گناه

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۹ ب.ظ

فضیل بن عیاض یکی از دزدان معروف بود، به طوری که مردم از دست او خواب راحت نداشتند. 

یک شب از دیوار خانه ‌ای بالا می‌رود، روی دیوار می‌نشیند تا به قصد ورود در منزل پایین برود،
اتفاقاً آن خانه از مرد عابد و زاهدی بود که شب زنده‌داری می‌کرد، نماز شب می‌خواند، دعا می‌خواند، اما در این لحظه به قرآن خواندن مشغول بود، صدای حزین قرآن خواندنش به گوش می‌رسید، ناگهان این آیه را تلاوت کرد: «الم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم لذکر الله» آیا وقت آن نرسیده که مدعیان ایمان، قلبشان برای خدا نرم و آرام شود؟ یعنی تا کی قساوت‌ قلب، تا کی تجری‌ عصیان، تا کی پشت به خدا کردن؟ آیا وقت رو برگرداندن از گناه و رو کردن به سوی خدا نرسیده است. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۹
مجید کمالی

یک زن و چند شوهر

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ب.ظ

روزی در حدود چهل نفر از زنان قریش، گرد آمده و به حضور علی(ع) رسیدند، گفتند: یا علی، چرا اسلام به مردان اجازه چند زنی داده، اما به زنان اجازه چند شوهری نداده است؟ 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۵۸
مجید کمالی