لطیفه : مهمان چهل روزه
روزی ظریفی به مهمانی دوستش رفت و سه شبانه روز در خانه او ماند . صاحبخانه از دست مهمان به تنگ آمد و به زن خود گفت : من دیگرخسته شده ام . این مرد تا کی می خواهد این جا بماند ؟!
زن جواب داد : من هم مثل تو خسته شده ام ، اما ناراحت نباش ! الآن معلوم می کنم تا چه مدت این جا می ماند .
زن نزد مهمان آمد و گفت : ای مهمان عزیز ! تو را به آن خدایی که تو را سه شبانه روز مهمان ما گردانید و فردا روزی تو را در جای دیگر خواهد داد ، قسم می دهم چون شوهرم بر من جفا می کند ، او را نصیحت کنی تا سر عقل بیاید و مرا اذیت و آزار نرساند !
در این اثنا شوهر نیز وارد شد و در کنار زن جای گرفت .
مهمان روی به شوهر زن کرد و گفت : ای رفیق عزیز ! تو را به آن خدایی که در این چهل روز مرا مهمان شما ساخته و روزی مرا بر خوان احسان شما نوشته ، قسم می دهم از این به بعد بر زن جفا نکنی . (2)
پی نوشت:
2 ) حکایت ها و لطیفه ها ، ص 50 ، با اندکی تصرف .