خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت» ثبت شده است

گوهر لطایف / حکایات و لطایف اخلاقی

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ق.ظ

زیرکی و حزم

پرسیدند از عالمی: حَزْم چیست؟ گفت: تفکّر در عواقب امور. معاویه با عمرو عاص گفت: زیرکی تو چه حدّ دارد؟ گفت: در امری داخل نشدم مگر طریق بیرون شدن بدانستم. گفت: لیکن من در امری داخل نشوم که اراده بیرون شدن از او داشته باشم. و در حکمت گفته اند: اگر راهی گشاده بینی حذر کن مبادا راه بیرون شدن آن تنگ باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۰
مجید کمالی

گلچین لطیفه ها و حکایت های آموزنده

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۶ ب.ظ

تهذیب نفس

«سقراط را پرسیدند: حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد؟ گفت: آن گاه که نفس خویش را کوچک شمردم».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۶
مجید کمالی

حکایت ها و لطیفه های اخلاقی ـ تربیتی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۵ ب.ظ

رازداری

«از شخصی پرسیدند: اسرار خود را با چه کسی می گویی؟ جواب داد: چون سینه دیگران، انبار اسرار من نیست، تا به حال سرّ خود را به کسی نگفته ام».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۵
مجید کمالی

حکایت ها و لطیفه های کوتاه اخلاقی ـ تربیتی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ

محاسبه نفس

«از دانشمندی پرسیدند: چگونه ای؟ گفت: چگونه باشد کسی که هر روز، عمرش کم می شود و گناهش، زیاد!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۱
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت های اخلاقی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۵ ب.ظ

حکایت (غرور)

در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا و با این حال بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق که واعظ شهر هم بود. در عوض، برادرش تاج قدی بسیار کوتاه داشت، ولی از علم بالایی بهره می برد، به گونه ای که ملقب به شیخ الاسلام بود. به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید. روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که پر از شخصیت های بزرگ بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. ازاین رو، نیم خیز شد، به سرعت نشست. وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۵
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت ها(1)

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ب.ظ

حکایت اول: «نادانی»

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند، در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت: «برو، هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی!»

در تحلیل این حکایت باید گفت: نادانی، از بدترین دردها و بزرگ ترین بدبختی هاست که گریبان گیر عده ای از انسان هاست. افراد نادان، از نظر فکری و درک و پذیرش حقایق، در سطح انسان های عادی و فهمیده نیستند. قدرت تشخیص عقلی آنان در مقایسه با دیگر استعدادهایشان ضعیف تر وکندتر است. از این رو، این گونه افراد معمولاً مسبب گرفتاری های فردی و اجتماعی بسیاری می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۱
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت هایی از قناعت

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۵ ب.ظ

جمعی از یاران عیسی(ع) که حضرت آب و غذای آنها را تأمین می کرد، پرسیدند: «یا عیسی! وقتی تشنه و گرسنه می شویم، تو به ما آب و غذا می دهی و در سفرها نیز همراه توییم و عجایب فراوان می بینیم. در جهان چه کسی بهتر از ماست؟» فرمود: «کسی که از دست رنج خودش بخورد.» آنان از آن پس، شغل گازری[23] برگزیدند و از مزد آن، با قناعت زندگی کردند.[24] 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۵
مجید کمالی