لطیفه ها و حکایت های آموزنده
تهذیب نفس«از عارفی پرسیدند: عید شما چه وقت است؟ گفت: روزی که در آن، گناه نکنیم. عید، از آنِ کسی که جامه نو پوشد، نیست، بلکه از آنِ کسی است که از عذاب آخرت ایمن باشد. عید، از آنِ کسی نیست که جامه ظریف پوشد، بلکه از آنِ کسی است که ره شناس باشد».1 تقوا«از عیسی علیه السلام پرسیدند: کدام یک از مردم شریف ترند؟ حضرت دو مشت خاک از زمین برداشت و گفت: کدام یک شریف تر است؟ آن گاه خاک ها را به زمین ریخت و فرمود: مردم، همه از خاکند و امتیاز و برتری آنها تنها تقواست».2 زهد«از بزرگی درباره زهد پرسیدند. گفت: در کتاب خدا، دو سخن است: لِکیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکمْ وَ لاتَفْرَحُوا بِما آتاکمْ؛ هرگز بر آنچه از دست شما رود، دل تنگ نشوید و به آنچه به شما رسد، دل شاد نگردید». (حدید: 23)3 صبر«عارفی گفته است: مصیبت، یک اندوه است و اگر بر آن بی تابی کنی، دو برابر خواهد شد: یکی، از دست دادن محبوب و دیگری، از دست دادن پاداش».4 انس با خدا«عارفی بسیار دعا می کرد، [ولی] اجابت نمی شد. به درگاه الهی نالان شد و گفت: یارب، چه بسیار که تو را می خوانم و اجابتم نمی کنی! در خواب ندایی شنید که به او چنین گفتند: ای فلان! زیرا که دوست دارم که آواز تو بشنوم».5 بازتاب اعمال«گویند روزی شخصی در دعای خویش می گفت: چه بسیار که نافرمانی تو کردم و مرا عقوبت نکردی! ندا آمد که: چه بسیار که تو را عقوبت کردم و ندانستی. آیا شیرینی راز و نیاز با خود را از تو نگرفتم؟»6 خاموشی«روزی حضرت داوود علیه السلام به فرزندش سلیمان گفت: پسرجان! بر تو باد به خاموشی طولانی؛ زیرا پشیمانی برای خاموشی طولانی، یک بار است و این بهتر است از پشیمانی های مکرر به خاطر پرحرفی. پسرم! اگر سخن از نقره باشد، سزاوار است که خاموشی از طلا باشد».7 ذکر و یاد خدا«گویند اویس قرنی برخی از شب ها را «شب رکوع» می نامید و با یک رکوع، شب را صبح می کرد و شبی را «شب سجود» می نامید و با یک سجده، شب را به پایان می برد. گفتند: ای اویس! این چه زحمتی است که بر خود روا می داری؟ گفت: کاش از ازل تا ابد، یک شب بود و من آن شب را با یک سجده صبح می کردم.»8 آخرت گرایی«گویند ذوالقرنین گروهی از پیروان حضرت موسی علیه السلام را دید که قبور مردگانشان را بر در خانه های خود قرار داده اند. دلیل این اقدام را از آنان پرسید، گفتند: برای آنکه مرگ را فراموش نکنیم و هرگز یاد مرگ از خاطر ما محو نشود».9 خدمت به خلق«امام زین العابدین علیه السلام در یکی از سفرهای حج، با قافله ای همراه شد که کسی او را نمی شناخت. آن حضرت به خدمت گزاری مسافران کعبه مشغول شد. در بین راه مردی به آنان رسید و امام علیه السلام را شناخت. وقتی از پیشوای ساجدان پرسیدند: چرا خود را به قافله معرفی نکرده اید؟ فرمود: من می خواهم با کسانی حرکت کنم که مرا نمی شناسند، تا توفیق و سعادت خدمت به مسلمانان و دوستان برایم پیدا شود».10 قناعت«مردی حکیمی را دید که کنار جویباری نشسته و برگ هایی را که از درخت می افتد، می خورد. گفت: ای حکیم، اگر پادشاه را خدمت می کردی، نیازمند نمی شدی. حکیم گفت: نه، بلکه اگر تو قناعت می کردی، به خدمت پادشاه نیاز نداشتی و بنده کسی چون خودت نمی شدی».11 نیکی«از کنفوسیوس پرسیدند: آیا با یک کلمه می توان تمام زندگی را روشن و پاک نگه داشت؟ گفت بلی. پرسیدند: آن کلمه کدام است! گفت: محبت به دیگران».12 معرفت«از عارفی پرسیدند: از خورشید، روشن تر چیست؟ گفت: معرفت و شناخت. گفتند: از آب، سودمندتر چیست؟ گفت: سخن اهل معرفت».13 امر به معروف و نهی از منکر (نصایح و انتقاد مردم به حاکمان) «روزی هارون از ابن سمّاک موعظه و پندی درخواست کرد. ابن سمّاک گفت: ای هارون! بترس از اینکه وسعت بهشت، به مقدار آسمان ها و زمین است و برای تو به اندازه جای پایی هم نباشد».14 تواضع«بزرگی در کلامی نغز گفته است: فروتنی، کمند بزرگی است».15 بی نیازی از مقام ثروت«فتحعلی شاه قاجار میل پیدا کرد که دخترش را به ازدواج عالِمی درآورد. عالم امتناع ورزید. به او گفتند: چرا قبول نکردی، در حالی که شاه، مسلمان است و پای بند به احکام دین اسلام و مسلّم است که داماد پادشاه، دارای شأن و مقام و عزتی است و شما در حال فقر زندگی می کنید؟! عالم بزرگ در جواب گفت: وصلت با پادشاهان، انسان را به طرف دنیا می کشاند و او را از آخرت دور می سازد و من به مقام و ثروتی که مرا از آخرت بازدارد، نیازی ندارم».16 زیاده خواهی ناصرالدین شاه«گویند: روزی ناصر الدین شاه به فکر افتاد که مسجد کوچکی را که در کنار کاخ بزرگ «شمس العماره» بود، تخریب و به کاخ خود ملحق کند و به جای آن، در یکی از مکان های دیگر شهر تهران، مسجد بزرگ تری بسازد، ولی چون از مخالفت علمای تراز اول حوزه های علمیه می ترسید، برای جلب نظر مجتهد نامی آن زمان، آیت الله ملاعلی کنی نامه ای نوشت و تصمیم خود را اظهار داشت. آیت الله کنی در جواب شاه نوشت: بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ أَ لَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّک بِأَصْحابِ الْفیلِ؛ به نام خداوند بخشنده مهربان، آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟» ناصر الدین شاه وقتی پاسخ کوبنده و قاطعانه ایشان را دریافت کرد، از تصمیم ابرهه گونه خود دست کشید».17 راز عدالت انوشیروان«پادشاه روم به انوشیروان عادل نامه ای نوشت که: چه کردی که هیچ کس در آن سرزمین با تو مخالفت نکرد؟ انوشیروان در جواب نوشت: اول آنکه زبانم را از دشنام دادن بازداشتم؛ دوم، در امر و نهی به دیگران سخن زشت و بیهوده نگفتم؛ سوم، به وعده های خود عمل کردم؛ چهارم، به هر کسی بنا بر شایستگی وی مقام دادم، نه بر اساس آرزوی خودم و پنجم با داد و انصاف، برای مردم ایمنی ایجاد کردم».18 پرهیز از رنجاندن دیگران«گویند: یکی از علما پادشاهی را پند می داد که اگر می خواهی خداوند از تو خشنود باشد، خلق خدا را بی دلیل مرنجان.»19 مهرورزی و دگرگرایی«آمده است که شیخ شهاب الدین سهروردی، از بزرگان اهل سلوک پیش سلطان علاء الدین سلجوقی رفت. سلطان از او پرسید: چه کنم که نجات یابم؟ شیخ گفت: آنچه حق تعالی با همه بی نیازی با تو کرد، تو با همه احتیاج که به بندگان او داری، همان کن».20 خوار شدن، حتی به واسطه مگس«روزی در مجلس منصور دوانیقی، وقتی مگسی چندبار بر صورت او نشست و آزارش داد، رو به امام صادق علیه السلام کرد و گفت: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام علیه السلام بی مهابا پاسخ داد: برای آنکه ستمگران را به وسیله او خوار کند. منصور از این کلام کوبنده یکه خورد و ساکت ماند».21 پرهیز از دوستی با ستمگران«گویند که پادشاهی به عارفی گفت: چه چیز تو را از آمدن به نزد ما بازمی دارد؟ او گفت: سخن خداوند سبحان، آنجا که می فرماید: «وَلا تَرکنُوا اِلی الَّذینَ ظَلَموا فَتَسَّکمَ النَّارُ؛ شما مؤمنان هرگز نباید با ستم کاران، هم دست و دوست باشید، وگرنه آتش کیفر آنان، دامن شما را هم خواهد گرفت.» (هود: 113) کوردلی«پادشاهی به وزیرش مبلغی داد تا آن را میان افراد نابینا و یتیم تقسیم کند. یکی از کارگزاران که طمع زیادی در مال داشت، به وزیر گفت: نام مرا بین نابینایان بنویس! وزیر گفت: باشد می نویسم؛ چرا که خداوند می فرماید: «فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ؛ این کافران را چشمان سر گرچه کور نیست؛ ولی چشم باطن و دیده دل آنها کور است».22 سپس کارگزار درخواست کرد تا نام فرزندش نیز دفتر یتیمان نوشته شود. وزیر گفت: «آن را هم می نویسم، چون هر که پدری چون تو دارد، یتیم است».23 فضیلت راستی«حکیمی در کلامی پندآموز گوید: در کار پادشاهان، بهتر از راستی نیست و راستی، سَرِ همه خصلت هاست».24 پی نوشت: 1. شیخ بهایی، کشکول، ترجمه؛ عزیز الله کاسب، انتشارات گلی، ص 205. 2. حسین دیلمی، حکایت و حکمت، انتشارات حرم، ص 63؛ شعبان علی لامعی، حکایات برگزیده، ص 243. 3. کشکول، ص 382. 4. همان، ص 559. 5. ناصر عابدینی، در کوچه باغ های حکایات، ص 42. 6. کشکول، ص 212. 7. شیخ حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 8، ص 530. 8. دیلمی، ارشاد القلوب، ج 2، ص 38 باب 35؛ به نقل از: حکایت و حکمت، ص 146. 9. نک: قطب الدین اشکوری، محبوب القلوب، ترجمه: سید احمد اردکانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صص297 و 298. 10. نک: مرتضی مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار، صص 112 و 113. 11. نک: سعدی، گلستان سعدی، باب قناعت، ص 72. 12. شبان علی لامعی، سی صد حکایت و لطیفه، ج 1، ص 41. 13. حکایت و حکمت، ص 51. 14. همان، ص 40. 15. کشکول، ص 648. 16. ناصر باقربیدهندی، گزیده حکایات علما با سلاطین، دفتر تبلیغات اسلامی، ص 91. 17. نک: محمدباقر ملبوبی، الوقایع و الحوادث، ج 4، صص 296 و 297. 18. نک: علی اکبر دارانی، اندرزحکیمانه، مؤسسه اهل قلم، ص 53 و 54. 19. همان، ص 52. 20. گزیده حکایات علما با سلاطین، ص 105 و 106. 21. نک: هئیت تحریریه مؤسسه در راه حق، پیشوای ششم حضرت امام جعفر صادق علیه السلام، ص 29 و 30. 22. نک: حج: 46. 23. نک: حسین خرّمی، لطایف و حکایات های قرآنی، صص 33 و 34. 24. اندرز حکیمانه، ص 59.
منبع:مجلات > طوبی > مرداد 1386، شماره 20 : عسگری، فاطمه |