گوهر لطایف / حکایات و لطایف
دنیای کثیفمحمدبن اسماعیل (معروف به خیرالنساج) عارفی سیه چرده بود. چون به حج رفت، مردی او را دم دروازه حرم گرفت که تو برده من هستی و اسمت هم خیر است. مدتی چنان بگذشت و او را به بافندگیِ خز، وادار کرده بود. سپس دانست که وی برده نیست و نام او نیز خیر نبوده است. خیر به او گفت: حلالت کردم و از تمام کارهایی که کردم گذشتم و جدا شد. گویند: مردی به نزد او آمد و گفت: ای پیر! دیروز هنگامی که رشته هایت را فروختی و پول آن را به لنگی که به کمر داشتی بستی، من از پشت سر تو آمدم و آن را باز کردم، از آن وقت تا کنون دست من خشکیده است. خیر، خندید و به دستش اشاره کرد تا باز شد و گفت: درم ها را در راه نیازت خرج کن و دیگر چنین کاری مکن. پس از مرگش او را در خواب دیدند و پرسیدند: خدا با تو چه کرد؟ گفت: خدا مرا از دنیای کثیف شما خلاص کرد. حاکم عارفابراهیم بن ادهم عجلی از ولایت بلخ است و او مالک بلخ بود. روزی به شکار رفت و از عقب صیدی می تاخت. [ناگاه] صید به ابراهیم گفت که تو را برای غیر این کار آفریده اند. ابراهیم متنبه شده در همان جا، شبانی را دید و لباس های خود را به شبان داده، دست از حکومت کشیده رو به عالم تجرید گذاشت. گویند: ابراهیم ادهم در کنار دریا نشسته بود و خرقه پاره خود را پینه می کرد. شخصی، او را سرزنش می کرد در ترک حکومت. ابراهیم، سوزن های خود را به دریا انداخت و از ماهیان دریا سوزن خود را باز پس خواست. ماهی بسیار، سوزن ها طلا در دهن گرفته به کنار دریا آمدند. ابراهیم، سوزن خود را گرفته، ماهی های دیگر را مراجعت داد و به آن شخص گفت: کدام حکومت و پادشاهی از این بهتر است؟ گویند که او، گاهی بوستان بانی کردی. شخصی از او میوه بستان خواست. گفت از صاحب بستان، مأذون نیستم. شخص در غضب شده، ابراهیم را می زد و ابراهیم می گفت: بزن سری را که معصیت خدا کرد. شاعر با فراسترشید وطواط کاتب خوارزمشاه بود و صاحب نظم و نثر است به فارسی و عربی. سلطان، او را بسیار دوست داشت و دستور داد خانه ای در کنار قصر برای او ساختند. روزی سلطان از بالا خانه خود، تماشا می کرد. رشید وطواط را دید نشسته. سلطان ظرافت فرموده گفت: ای رشید! سر خوکی در منزل تو می بینم! وطواط به عرض رساند که فدایت شوم! آینه ای در آنجا منصوب است. سلطان بخندید و از فراست او، متعجب شد. حماقت قاضیدر نزدیکی بغداد قاضیی بوده که به حماقت او، مثل زنند. گویند: مأمون از بغداد خواست به واسط رود. قاضی جمعی را کرایه نمود که در کنار دجله ایستاده، قاضی را خدمت خلیفه تعریف نمایند. اتفاقا وقتی کشتی خلیفه از میان دجله پیدا شد که قاضی تنها بود و از آن اشخاص، کسی حاضر نبود که قاضی را مدح کند. قاضی، خود پیش دوید، سلام به خلیه داد و گفت: ای خلیفه! قاضی جبل قاضیی است عادل و عالم و خوش سلوک! و بسیار تعریف خود را نمود. یحیی بن اکثم در میان کشتی با خلیفه نشسته بود و قاضی را می شناخت و به خلیفه گفت که این شخص، قاضی جبل است که خود را توصیف می نماید. مأمون از حماقت او در خنده شده عطایی به او داد و او را از عمل قضاوت معزول ساخت. پادشاه خدمتگزاردر زمان عضدالدوله، رعایا در امن و امان و آسودگی بودند و در ایّام حکومت خویش برکه ای ساخت که آن را هفت پایه بود که اگر از هر پایه هر روز هزار کس آب می خوردند تا به یک سال کفایت می کرد. و دیگر بندی است که بر آبِ کُر بسته است نزدیک شیراز می گذرد که به بند امیر معروف است و آن عمارتی است که در عالم مثل آن نشان نمی دهند و در وصف آن عمارت همین بس است که آبی بدان عظمت را بند کرده و بر بالای آن رهگذر خلایق ساخته، چنانچه لشکرها و کاروان ها بر آن می گذرند. و در شیراز دارالشفا ساخته که زبان از تعریف و توصیف او قاصر است. تفاوت دو پادشاهبین وشمگیر، حاکم زیاری و حسن رکن الدوله، حاکم آلِ بویه منازعتی درگرفت. وشمگیر از سر غرور نامه به رکن الدوله نوشت مضمون آنکه: من سپاهی در غایت کثرت دارم، همه جنگجوی پلنگ خوی مرتب و آماده گردانیده ام و عزم آن دارم که ولایت و مملکت از دست تو انتزاع نمایم و تو را خوار سازم، و الله که چون بر تو دست یابم آن کنم که هیچ دشمن به دشمن نکرده باشد. و کلمات فحش در آن نامه مندرج گردانیده بود. چون آن مکتوبات به مجلس رکن الدوله رسید، رکن الدوله در جواب نوشت که: از لشکر بسیار هیچ اندیشه نیست، چه فتح و ظفر منوط و مربوط به عنایت حیّ اکبر است و اگر تو درباره من اندیشه فاسد داری والله که مرا در خاطر چنان است که اگر تو به دست من گرفتار شوی به جز اعزاز و اکرام از من مشاهده نکنی و درباره تو آنچه وظیفه انسانیّت و مروّت باشد به تقدیم رسانم. وزیر نیک اندیشگویند که چون صاحب بن عباد بیمار شد، فخرالدوله از پادشاهان آل بویه به عیادت او رفت. صاحب به او گفت که: من در این مدّت به قدر وسع و امکان در رواج دولت این خاندان کوشیدم و نام پادشاه به نیکی در اقطار عالم انتشار یافت، اکنون بنده بر شرف ارتحال است، اگر پادشاه بر سبیل سابق سلوک فرماید، برکات آن به روزگار همان بازگردد و بنده را در آن نامی نباشد و بنده راضی است که حامل الذکر باشد و پادشاه به نام نیکو اشتهار یابد، اما اگر خلاف آن ظاهر شود، چون آفتاب بر عالمیان روشن گردد که این قاعده پسندیده ساخته و پرداخته من بود و این صورت دولت مَلِک را زیان دارد و آن خلل ها متولد شود، امید می دارم که مَلِک به قول اصحاب اغراض و مردم مفتن عمل نکنند و عنان اختیار از صوب صواب منحرف نگرداند. وزیر دانشمندصاحب بن عباد (از وزیران آل بویه) در فضل و هنر و کفایت وحید عصر و یگانه روزگار بود و در رأی و تدبیر سر آمد وزرا بود، کفایت آثار نامه ها و رسایل او در میان ارباب فضایل مشهور و مذکور است آن مقدار از نفایس کتب که او جمع کرده هیچ وزیر بلکه هیچ پادشاه جمع نکرده بود. نقل است که در سفری از اسفار، چهارصد شتر، کتب او می کشید. منبع : زکریا بن محمود قزوینی مجله گنجینه > بهمن 1382، شماره 35 ، صفحه 101 |