لطایف قرآنی
دوست نادانشخصی شنیده بود که در شب قدر مستحب است هزار بار «انا انزلناه» بگویند. او نیز شب را احیا داشت و هزار بار گفت:«انا انزلنا» چون صبح شد با خود فکر کرد،نکند اشتباه خوانده و می بایست (انا انزلناه) می گفته!.چون این مسأله را از کسی سئوال کرد و دانست که اشتباه کرده، بسیار ناراحت و غمگین شد، لذا از او پرسید:حال من چه کنم؟ گفت:این که کاری ندارد. هزار بار بگو «هُ هُ هُ…»!!! پیامبر در بندشخصی در بصره ادّعای نبوت کرد، او را گرفته،نزد حاکم آوردند. حاکم گفت:تو پیغمبر مرسلی؟ گفت:الان که پیغمبر در بندم. حاکم گفت:وای بر تو! چه زمان مبعوث شده ای؟ گفت:ایا با انبیا این گونه تکّلم می کنند؟ ای بنده ضعیف خدا! و الله که اگر در بند نبودم به جبرییل امر می کردم تا شما را تنبیه کند! حاکم گفت:مگر پیامبر در بند دعایش مستجاب نمی شود؟ گفت:نه. حاکم خندید و گفت: الان تو را از بند آزاد می کنم. حکمی را که داری به جبرییل بگو که اگر حکم تو را اطاعت کرد، به تو ایمان می آورم و نبوت تو را تصدیق می کنم. آن مرد گفت:خداوند در قرآن درست فرموده که:«لایؤمنون به حتّی یروا العذاب الألیم».(سوره شعراء، ایه 201) حاکم خندید و از اقوام آن مرد از حال وی سئوال کرد.گفتند:مرد شوخ طبعی است. رسواییاعرابیی «موسی» نام، کیسه ای پر از درهم سرقت کرده بود.به مسجدی آمد تا نماز گذارد.امام جماعت در نماز این ایه را خواند :«و ما تلک بیمینک یا موسی؛و آن چیست در دست راست تو، ای موسی؟».(سوره طه، ایه 17) مرد سارق با شنیدن این ایه خطاب به امام جماعت گفت:به خدا قسم تو ساحر و جادوگری! پس کیسه را به گوشه ای پرتاب و فرار کرد. منبع : طیبه زینالپور ، مجله بشارت > مرداد و شهریور 1384، شماره 48 صفحه 66 |