حکایات و لطایف3
گفتگو با موسی علیه السلامخدای عزّوجلّ وحی کرد به موسی علیه السلام و گفت: ای موسی! من خلق را شش جهت آفریده ام. از هر جهتی از ایشان طاعتی جداگانه خواهم. از راستشان، گزاردِ (انجامِ) اَمرها خواهم و از چَپشان، گذاشتِ (ترکِ) حرام ها خواهم و از پیششان، رضا به قضا خواهم و از پَسشان کوتاهیِ اَمَل (آرزو) خواهم و از زِبَرشان، رکوع و سجود خواهم و از زیرشان، دعا و تضرُّع خواهم. چون از راست مرا طاعت دارند، به بهشتشان درآرم؛ و چون از چپ مرا طاعت دارند که از حرام ها دست باز دارند، درهای دوزخ بر ایشان ببندم؛ و چون از پیش، رضا دهند به قضایِ من، از ایشان راضی شوم و چون از [پسِ] اَمَل، کوتاه دارند، به رحمتِ خود نزدیک گردانم؛ و چون از زبر رکوع و سجود آرند، در جَنَّت قصرهاشان بنا کنم؛ و چون از زیر مرا دعا و تضرُّع آرند، حسابِ قیامت بر ایشان آسان کنم. ای موسی! ابلیس از ایشان شش چیز خواهد به خلاف این شش چیز [که من می خواهم]: از راستشان، گذاشتِ امرها خواهد و از چپشان، به کار داشتِ (انجام) نهی ها خواهد و از پیششان، ناپسندکاری به قضا خواهد و از پَسِشان، درازی اَمَل خواهد و از زبَرشان خواب و کاهلی خواهد و از زیرشان، دروغ و غیبَت و بی نیاز بودن از ما خواهد . و اگر از راستْ ابلیس را طاعت دارند، درهای بهشت بر ایشان در بندم و اگر از چپ او را طاعت دارند، درهای دوزخ بر ایشان بگشایم و اگر از پیش او را طاعت دارند، از ایشان به خشم باشم و اگر از پس، او را طاعت دارند، از رحمتِ خود دور کنم و اگر از زِبَر او را طاعت دارند، روز قیامت، مُفِلسشان برانگیزم و چون از زیر او را طاعت دارند، شمار بر ایشان دشوار گردانم. توانگرترین مردمروایت کردند از پیغامبر علیه السلام که خدای تعالی گفت: ای بنده ی من! چون بگزاری آن چه من بر تو فریضه کرده ام، تو از عابدترین مردمانی و چون کرانه (دوری) کردی از آن چه تو را نهی کرده ام، تو از پرهیزگارترین مردمان باشی و چون خرسند شوی بدان چه تو را روزی کرده ام، تو از توانگرترین مردمان باشی. هفت سخنروایت کردند که بزرگی گفت: هفت سخن بخواندم اندر بعضی از کتاب ها که خدای عزّوجلّ گفت: ای فرزند آدم! بر تو املاء کردن است و بر من نبشتن. بر تو دعا کردن و بر من اجابت نمودن و بر توست خواستن و بر من دادن و بر توست شکر کردن و بر من زیادت کردن و بر توست صبر کردن و بر من جزا دادن و بر توست جهد کردن و بَر من وفا کردن و بر توست توبه کردن و بر من پذیرفتن. پرستشابراهیم ادهم گفت: در مسجد بیت المقدس شدم. شش عابد را دیدم. گفتم: چون است که خدای عزّوجلّ را چنان نتوانم پرستیدن که شما همی پرستید؟ یکی گفت: هرکه سیر بخورد، طعم مکُناد در بیداری. دوم گفت: هرکه [همه ی] شب بخُسْبَد، طمع مکُناد اندر یادداشت علم. سوم گفت: هرکه با بدان بنشست، طمع مکُناد اندر سلامت دین. چهارم گفت: هرکه گوش خویش نشانه کرد شنیدن دروغ و غیبَت را، طمع مکُناد اندر یافتن ایمان. پنجم گفت: هرکه حلاوت دنیا یافت، طمع مکُناد اندر حلاوت یافتنِ طاعت. ششم گفت: هرکه خشنودی مخلوقان جُست، طمع مکُناد اندر خدای عَزَّوجَلَّ. رحمتبزرگی گفت: به من رسید که مردی در زمانه ی پیشین که اندر عبادت جَهد کردی و مردمان را از رحمت خدای عَزَّوجَلّ نومید کردی. چون بمرد، به خدای شد. گفت: مرا به نزد تو چیست؟ گفت: آتش. عابد گفت: یارب! عبادت و جهدِ من کو؟ گفتا: تو بندگان مرا از رحمت من نومید کردی، من تو را از رحمت خود نومید کنم. شناخت نفسبزرگی گفت: روزی تنِ خود را گفتم: تو کیستی؟ کاشکی بشناختمی تو را. تَن گفت: من عارفَم. گفتم: عارف را علامت هاست و آن حرمت و تعظیم است و شکر و محبت است و تو را از این، هیچ نیست. گفتا: من زاهدم. گفتم: زاهد را علامت هاست و آن سردی دنیاست و خوارْ داشتِ دنیا و تو را این نیست. گفتا: من عابدم. گفتم: عابد را علامت هاست و آن حلاوت طاعت است و سردی معصیت و سبکی خدمت، تو را این نیست. جواب نیافت. گفت: من خلقی ام از خلقان خدای عَزَّ و جَلّ. گفتم: اکنون راست گفتی. رازداریبزرگی، سرّی از اسرار خویش با شخصی در میان نهاد و در این اثنا اتفاقا میان ایشان ملالتی واقع شد. آن شخص گفت: فلان سِرِّ تو نزد من است، همین لحظه ظاهر کنم تا به آن چه لایق باشی برسی و او را از این مَمَر (راه) به وقوعِ چند خطر، تخویف نمود. (ترساند) آن بزرگ گفت: محافظت عهد و نگاه داشتن اسرار را به نزاع چه کار و به جنگ چه نسبت! چه، استحکام آن امری است که تعلق به دوستی و دشمنی ندارد. در زمره ی خوبانبزرگی از اهل دنیا از یکی از اکابر دین التماس وصیّتِ وِردی نمود که به سبب مداومت آن و به جهت اشتغال بر آن، از جمله ی عابدان و از زمره ی متوکّلان گردد. آن بزرگِ دین گفت: از عبادت، این وِرد التزام کن که چون مؤذن اذان کند و بانگِ نماز گوید، به جواب او مشغول باشی، چنان چه طریق سنَّت باشد و تا آخر به هیچ مشغول نگردی الا بعد از دعایی که سنَّت است تا از جمله ی عابدان باشی. و از ریاضت آن که هیچ صبح بر تو طالع نگردد، الا آن که تو بر صبح طالع گردی تا از زمره ی مُرتاضان گردی. و از توکّل آن که غذا خوردنِ تو بی شریک واقع نگردد و تنها چیزی نخوری تا از جمله ی متوکّلان باشی و چیزی که حصول آن به زحمتِ تحصیلِ آن نیرزد از سزاوار دریغ مدار و به بذل اندکی از آن داخل اسخیا و ارباب مروَّت گَرد و عمر خویش را حاصلی بِهْ از این مدان و بخور و بخوران تا از جمله ی اسخیا باشی. پادشاه و درویشپادشاهی به چشم حقارت در طایفه ای از درویشان نگاه کرد. یکی از آن ها به فراست بدانست. گفت: ای مَلِک! ما به جیشْ (تعداد) از تو کمتریم و به عیش از تو خوش تر و به مرگ با تو برابر. ظاهر و باطنبزرگی در بازاری از بازارهای بخارا به مستی وا خورد. چون از مست اِعراض نموده منحرف گشت، مست گفت: ای خواجه! من چنان چه هستم خود را به مردم می نمایم. تو نیز چُنینی یا نی! پس خواجه به لرزه و گریه درافتاد و مکرَّر می گفت: تو از من بی ریاتر! و مدت ها سخنِ آن مست یاد می کرد و می گریست. منبع: ابونصر خانقاهی ، مجله گنجینه > اسفند 1381، شماره 24 صفحه 113 |