خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف قرآنی

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۲۲ ب.ظ

کشیش و راه بهشت

کشیشی، راه کلیسا را گم کرده بود.سر راه،از یک کودک خردسال پرسید:فرزندم،کلیسای این محله کجاست؟کودک گفت:آخر همین خیابان،طرف سمت چپ بپیچید! آنجا،نمای کلیسا را خواهید دید.کشیش گفت:آفرین فرزند! من، هم اکنون،در آنجا سخنرانی دارم.تو نمی خواهی به سخنانم گوش دهی؟

کودک پرسید:پدر،درباره ی چه چیزی صحبت می کنید؟ کشیش گفت: می خواهم،راه بهشت را به مردم نشان دهم.

کودک خندید و گفت:تو راه کلیسا را بلد نیستی، می خواهی راه بهشت را به مردم نشان دهی؟!

دعای مورچه

در زمان حضرت سلیمان(ع)، در اثر نیامدن باران،قحطی شدیدی به وجود آمد. به ناچار،مردم،به حضور حضرت سلیمان آمده و از قحطی شکایت کردند و درخواست نمودند تا حضرت سلیمان،برای طلب باران، نماز استسقا بخواند.سلیمان به آنها گفت:فردا،پس از نماز صبح، با هم برای انجام نماز استسقا به سوی بیابان حرکت می کنیم.فردای آن روز،مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به سوی بیابان حرکت کردند.ناگهان،سلیمان(ع)،در راه،مورچه ای را دید که پاهایش را روی زمین نهاده بود و دست هایش را به سوی آسمان بلند نموده و می گفت:خدایا،ما نوعی از مخلوقات تو هستیم و از رزق تو بی نیاز نیستیم، ما را،به خاطر گناهان انسان ها،به هلاکت نرسان!سلیمان(ع)،رو به جمعیت کرد و فرمود:به خانه هایتان بازگردید،خداوند شما را،به خاطر غیر شما(مورچگان) سیراب کرد.در آن سال،آن قدر باران آمد که سابقه نداشت.


منبع : بی بی راضیه عترتی  مجله   بشارت > مهر و آبان 1386، شماره 61 ، صفحه 72

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۰
مجید کمالی

لطایف قرآنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">