حساسیت بی جا
يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۳۹ ب.ظ
در یکی از شهرستانها تاجری بود خیلی مقدس، و تنها یک پسر خداوند به او داده بود.
آن پسر برایش خیلی عزیز بود، طبعاً لوس و ننر و حاکم بر پدر و مادر نیز بار آمده بود، این پسر کمکم جوانی برومند شد. جوانی، راحتی، پولداری، لوسی و ننری دست به دست هم داده و او را جوانی هرزه بار آورده بود، پدر بیچاره خیلی ناراحت بود و پسر به سخنانش هرگز گوش نمیداد، و از طرفی چون یگانه فرزند پدر بود، پدر حاضر نمیشد طردش کند، میسوخت و میساخت.کار هرزگی فرزند به جایی رسید که کمکم در خانه پدر که هیچ وقت جز مجالس مذهبی مجلسی دیگر برگزار نمیشد، بساط مشروب پهن میکرد، تدریجاً زنان هر جایی را میآورد، پدر بیچاره دندان به جگر میگذاشت و چیزی نمیگفت.
در آن اوقات تازه «گوجه فرنگی» به ایران آمده بود. عده ای علیه این گوجه ملعون فرنگی! تبلیغ میکردند به عنوان اینکه فرنگی است و از فرنگ آمده، حرام است و مردم هم نمیخوردند و تدریجاً مردم آن شهر حساسیت شدیدی درباره گوجه فرنگی پیدا کرده بودند و از هر حرامی در نظرشان حرامتر بود. در آن شهر به این گوجه فرنگی «ارمنی بادنجان» میگفتند، این لقب از لقب «گوجه فرنگی» حادتر و تندتر بود، زیرا کلمه گوجه فرنگی فقط وطن این گوجه را مشخص میکرد، ولی کلمه «ارمنی بادنجان» مذهب و دین آن را معین مینمود! قهراً در آن شهر تعصب و حساسیت مردم علیه این تازه وارد بیشتر بود.
روزی به آن حاجی که پسرش هرزه و لاابالی شده بود و خودش خون میخورد و خاموش بود، اهل خانه خبر دادند: که امروز آقا پسر، کار تازه ای کرده است، یک دستمال «ارمنی بادنجان» با خود به خانه آورده است.
پدر وقتی که این خبر را شنید دیگر تاب و توان را از دست داد، آمد پسر را صدا زد و گفت: پسر! شراب خوردی صبر کردم، دنبال فحشاء رفتی صبر کردم، قمار کردی صبر کردم، خانه ام را مرکز شراب و فحشاء کردی صبرکردم، حالا کار را به جایی رسانده ای که «ارمنی بادنجان» به خانه من آورده ای، این دیگر برای من قابل تحمل نیست. دیگر من از تو پسر گذشتم باید از خانه من به هر گوری که میخواهی بروی.[1]
[1] . شهید مرتضی مطهری، امدادهای غیبی در زندگی بشر (مقاله رشد اسلامی)، ص 181، 182 و 183.
۹۳/۰۱/۲۴