لطایف در ادب فارسی
حکایت اول (ریاکاری)زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود. چون به نماز برخاستند، بیش از آن کرد که عادت او تا گمان صلاحیت در حق او زیادت کنند. |
حکایت اول (ریاکاری)زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، کمتر از آن خورد که ارادت او بود. چون به نماز برخاستند، بیش از آن کرد که عادت او تا گمان صلاحیت در حق او زیادت کنند. |
پرخوری و عبادتحکایتعابدی را حکایت کنند که شبی دَه مَن طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی، صاحبدلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخُفتی، بسیار از این فاضل تر بودی. سعدی شکر سخن در این حکایت لطیف، از عابد سطحی نگری سخن به میان آورده است که ساده لوحانه و بدون زمینه سازی مناسب، در پی کسب فیوضات معنویست، غافل از اینکه پرخوری و شکم پروری را با پارسایی و پرهیزکاری اجماعی نیست. انسانی که می خواهد درونش سرچشمه زلال و جوشان حکمت الهی باشد و به گنجینه کمالات ارزشمند انسانی دست یابد، ناگزیر از تحمل گرسنگی و رنج همدردی با هم نوعان است. |
گفتگو با موسی علیه السلامخدای عزّوجلّ وحی کرد به موسی علیه السلام و گفت: ای موسی! من خلق را شش جهت آفریده ام. از هر جهتی از ایشان طاعتی جداگانه خواهم. از راستشان، گزاردِ (انجامِ) اَمرها خواهم و از چَپشان، گذاشتِ (ترکِ) حرام ها خواهم و از پیششان، رضا به قضا خواهم و از پَسشان کوتاهیِ اَمَل (آرزو) خواهم و از زِبَرشان، رکوع و سجود خواهم و از زیرشان، دعا و تضرُّع خواهم. |
به چشم خواریروایت کردند که عیسی علیه السلام می رفت با خاصّان خود. دزدی او را بدید. پشیمانی در دلش افتاد. از پَسِ ایشان روان شد. مردی از ایشان باز نگریست. گفت: این دزد در پیِ ما چه می کند؟ به چشم خواری در وی نگریست. خدای عزّوجلّ وحی کرد به عیسی علیه السلام که آن یار خویش بگوی که تا کار از سر گیرد که همه ی کردار او باطل شد به خوارْ داشتِ آن تایب و آن دیگر را بگوی که کار از سر گیر که گناهانش آمرزیدم به پشیمانی. |
اندک بسیار«اَلشَّرُّ قَلیلهُ کَثیرٌ؛ شرّ، اندکِ او بسیار است.» مصنّف این کتاب در مدایحِ خوارزمشاه سعید ابوالمظفر گوید:
این مثل آن جا باید گفت که کسی شرّ را و اگر چه اندک باشد، خُرد انگارد و به خاطر نیارد که یک ذره زهر، ده کس را بِکُشد و ده من تریاک یک مرده را زنده نکند. |
حالت مرگحکیمی را پرسیدند: در وقت مرگ، حالتِ تو چیست؟ گفتا: دلی بیمار و تنی بازمانده از کار و طاعت نه و گناه به انبار و توبه نه مرگ آمد و چاره ای نِه، گورِ تنگ و تاریک و مونس نه، آفتابِ گرم و سایه نه، آتشِ تیز و مرا قُوَّت نه، برهنگی و جامه نه، گرسنگی و طعام نه، تشنگی و آب نِه، ملایک با هیبَت و مرا گریز نه، خَصمِ بسیار و مرا چیزی نه، خدایِ عادل و مرا حُجَّت نه. |
جنایت ابن زیاد در کوفهچون زیاد به کوفه درآمد، نخست به مسجد درآمده به منبر رفت و خطبه آغاز و در اثنای خطبه، سنگی از گوشه مسجد آمده بر سینه وی خورد و سنگ دیگر به جانب او انداختند و زیاد ندانست که اندازنده آن سنگ ها کیانند. [پس از این که] از خطبه فارغ شده گفت: تا جمعی از ملازمان وی درهای مسجد را گرفتند و خود بر یک کرسی نهاده و بر آن بنشست و فرمان داد تا چهار، چهار کس را از اهل کوفه پیش او می آوردند و وی ایشان را سوگند می داد که هیچ کس از شما سنگ نینداختند و نمی دانید که این حرکت از که صادر شد. هر که سوگند می خورد خلاص می شد، از جمله خلقِ مسجد، هشتاد کس قسم یاد نکردند، زیاد در مسجد به قطع ید ایشان امر کرد و اول سیاستی که از زیاد در کوفه صدور یافت، این بود. |
ادبِ نیکواز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مروی است که: عطا نکرد هیچ پدری فرزند را بهتر از ادب نیکو. حکایت شده است که: منصور از کسانی که به زندان کرده بودند پرسید: سخت تر جفایی که بر شما رفت چه بود؟ گفتند: فرصت هایی که در تأدیب فرزندان از دست دادیم و آنها زیان کردند بر ما. گفته اند: تعلّم در کودکی، هم چو نقش است در حَجر. حسن گفت: عقل بزرگ وافرتر است از کودک امّا دلش مشغول تر است. از حکیمی پرسیدند: حدّ علم تا چه وقت باشد؟ گفت: چندان که حیات باشد، یعنی: مِنَ الْمَهدِ اِلَی اللحَّد، از گهواره تا گور. |
نردبان بلندمردی به عربی که به جهت کسب روزی نگران بود گفت:مگر آیه «و فی السماء رزقکم؛یعنی روزی شما در آسمان است»(سوره ذاریات، آیه 22) ـ را در قرآن کریم نخوانده ای؟گفت:چرا خوانده ام ولی نردبان به این بلندی از کجا گیر بیاورم؟!! |
روزی فردی داخل مجلس امیری گردید، و در حضور امیر یک طبق شیرینی بود.امیر به خدمتکارش گفت:یک عدد شیرینی به او بدهید.آن فرد چون شیرینی را خورد گفت:ای امیر، پروردگار متعال در سوره یس فرمود:فارسلنا الیهم اثنین امیر دستور داد یک عدد دیگر به او دادند.چون خورد گفت:ای امیر خدا می فرماید :«فعزّزنا بثالث» امیر گفت: یکی دیگر به او بدهند.چون خورد گفت:ای امیر خدا می فرماید:«فخذا اربعة منّ الطّیر».امیر گفت یکی دیگر به او دادند. |