خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۱۴۹ مطلب با موضوع «خنده حلال» ثبت شده است

لطایف قرآنی

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۰ ب.ظ

غرق حتمی

یکی از اکابر به صاحب عبّاد رقعه ای نوشت در شفاعت و حمایت ظالمی که مستوجب قتل شده و قتل وی براین وجه قرار یافته بود که او را در حوض آب، مکرّر غوطه دهند تا وقتی که بمیرد؛ صاحب عبّاد در جواب رقعه آن بزرگ، این آیه را نوشت:

«ولا تُخاطبنی فی الّذین ظَلَموا إنَّهُم مُغرَقون؛ در مورد (خلاص) آنها که ظلم کردند با من خطاب مکن که ایشان غرق شوندگانند.» سوره هود، آیه 37.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۰
مجید کمالی

لطایف قرآنی

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۷ ب.ظ

پیشنماز و اعرابی

یکی نماز می خواند و در نماز، سوره نوح را پس از حمد می خواند. در همان آیه اول «اِنّا اَرْسَلْنا نُوحاً»*

(ما نوح را فرستادیم) باز ماند و بیش از آن به یاد نیاورد.

اعرابی که حوصله اش سر رفته بود، گفت:

«اگر نوح نمی رود، دیگری را بفرست و ما را باز رهان»

*ـ سوره نوح(71)، آیه1.

این را که نمی داند، آن را هم نمی داند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۷
مجید کمالی

لطایف تاریخی

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۹ ب.ظ

ادعای پیغمبری

شخصی که واحدالعین بود، به کسی که ادعای پیغمبری می نمود برخورد گفت: دلیل آنکه می گویی تو پیغمبر هستی چیست؟ چه معجزه ای داری؟ گفت: معجزه من این است که الان چشم سالم تو را بیرون می آورم و آن وقت از خداوند مسئلت می کنم که هر دو چشم تو را کاملاً شفا داده، از هر دو چشم بینا شوی. گفت: لازم نیست آمنّا و صدّقنا.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۹
مجید کمالی

گوهر لطایف / در ستایش خرد و دانش

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

گوهرِ عقل

;گر خداوند آسمان را داده است ;مالِ قارون ترا و ملک عزیز
;گر نداری هنر، نداری جاه ;ور نداری خرد، نداری چیز

افلاطون گفته است: بزرگ ترین گوهر، خرد است و گفتارِ خوب و زبانِ شیرین.

حکما گفته اند: خرد، مُظاهر و معاون مردم است، در وقتِ سختی و دشواری و هرکه استظهارِ خودْ خرد را داند، به آرزو و مرادِ خود برسد و هرکه به مشورتِ خرد کار کند، هرگز پشیمان نشود.

;خرد چون نداری بیاموزدت ;چو پژمرده گردی برافروزدت
;خرد بی میانجی و بی رهنمای ;بداند که هست این جهان را خدای

بزرگی گوید: هنرِ مرد از نیکبختی و هنر نیکبختی از فردست، و هنر فردْ سلامت یافتن است و هنرِ سلامت، گذاشتن این جهان است به رضای خدای.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۳۰
مجید کمالی

گوهر لطایف / حکایات تاریخی

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ق.ظ

مرگ اسکندر

گویند: اسکندر آرزو کرد که بداند که اجل وی کجا رسد. دانایی وی را خبر کرد که اسکندر جایی میرد که زمین آهنین بود و آسمان زرّین. چون به دامغان رسید در صحرا رنجور شد، زره را بیفکندند، اسکندر بر آن خفت و سپری زرّین سایه بان وی کردند. اسکندر آن را بدید یاد آورد که اجل نزدیک آمد. نامه ای نبشت به مادر خود که بداند این جهان را مادرْ مرگست و پدرْ فنا و پیش هر کس که باشد امانت بود، و امانت را باز خواهند. و ماه چون تمام شد بکاهد، چون بکاست بیفزاید، و مرگْ بارانی است که همه جا ببارد، اگر پادشاهی من از جهان بریده شد آثار دانش من باقی ماند و هر فرزندی که مادر را دهند عاریت بود، و این جهان عاریت بود. باز سپردم و تو را سلام می رسانم و صبر می فرمایم و بدان ای مادر که چون مرا ببردند ترا ایدر بنگذارند، و اگر من با تو نرسم، تو به من درسی والسلام.

مقصود از این حکایت آن است که مَلِک و پادشاهی به کس نماند و مباهاتْ مگر به علم نباید کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۸
مجید کمالی

گوهر لطایف/ سیری در اسامی و القاب ایرانی

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ق.ظ

آقا

آقا لفظی است در فارسی به معنی رییس و مهتر. و در فرهنگ نامه پارسی، لفظ آغا اصلاً ترکی مغولی و به غین است و معنی خواجه و سرور را می دهد و بعدا به قاف [تبدیل] شده. و شاید به مناسبت همین اصالت آن در غین، در بسیاری از جاها آن را به غین می نویسند. چنانکه در «الفیض القدسی» از اول کتاب تا آخر، هر چه دارد همه را به غین نوشته. و بعضی، آغای با غین را درباره زنان و خواجه گان استعمال می کنند. نخستین وقتی که این کلمه در جلو اسماء علماء شیعه و مملکت ایران درآمده، قرن یازدهم هجری بوده که می بینیم آقا حسین خوانساری و فزندانش آقا جمال و آقا رضی را بدین نام خوانده اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۲۵
مجید کمالی

گوهر لطایف / ماه محرّم در یک سفرنامه

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ق.ظ

محرّم در یزد

در یزد مراسم ماه محرم با چنان شور و حرارتی برگزار می شود که بعضی اوقات به یک التهاب مذهبی مبدل می گردد. در میدان، که مقابل مدخل اصلی بازار واقع شده، چوب بست بزرگی تعبیه شده که نماینده یک نوع تابوتی است به نام «نخل» و هر سال آن را با شال و آیینه می پوشانند. این دستگاه عجیب و غریب به وسیله صدها تن مرد، دور میدان حمل می شود. این مردان در زیر نخل اجتماع می کنند تا ثواب حرکت دادن آن نصیب شان شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۱۷
مجید کمالی

گوهر لطایف / ساسانیان و ورود اسلام به ایران

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ق.ظ

جرأت و شجاعت

بهرام گور ابتدا پادشاهی خوش گذران بود، این کار موجب شد پادشاهان اطراف به کشورش طمع ورزند، چون خبر حمله پادشاهان همسایه را به ایران شنید، خوش گذرانی را رها کرد و به جنگ دشمن شتافت، او دستور داد هفت هزار گاو نر را بکشند و پوست آنها را با خود بُرد و هفت هزار کره اسب یک ساله هم همراه خود برد. شب ها حرکت می کرد و روزها خود را پنهان می ساخت تا به یک منزلی دشمن رسید. او دستور داد پوست گاو را باد کردند و در آن سنگ ریزه ریختند و چون خشک شد به گردن اسب ها آویختند و آن ها را شبانه رها کردند و به پشت اردوگاه خاقان راندند، از آن پوست ها و ریگ ها و دویدن کره اسب ها چنان هیاهو برخاست که ترکان سخت ترسیدند و اردوگاه را رها کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۰۱
مجید کمالی

گوهر لطایف / حکایات و لطایف

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

مرغ زیرک

طلحک را به مهّمی پیش خوارزمشاه فرستادند. مدتی آن جا بماند، مگر خوارزمشاه رعایتی چنان که او می خواست، نمی کرد. روزی پیش خوارزمشاه حکایت مرغان و خاصیّت هر یکی می گفتند. طلحک گفت: هیچ مرغی از لک لک زیرک تر نیست. گفتند: از چه دانی؟ گفت: از بهر آن که هرگز به خوارزم نمی آید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۸
مجید کمالی

گوهر لطایف / حکایات و لطایف

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ق.ظ


دنیای کثیف

محمدبن اسماعیل (معروف به خیرالنساج) عارفی سیه چرده بود. چون به حج رفت، مردی او را دم دروازه حرم گرفت که تو برده من هستی و اسمت هم خیر است. مدتی چنان بگذشت و او را به بافندگیِ خز، وادار کرده بود. سپس دانست که وی برده نیست و نام او نیز خیر نبوده است. خیر به او گفت: حلالت کردم و از تمام کارهایی که کردم گذشتم و جدا شد. گویند: مردی به نزد او آمد و گفت: ای پیر! دیروز هنگامی که رشته هایت را فروختی و پول آن را به لنگی که به کمر داشتی بستی، من از پشت سر تو آمدم و آن را باز کردم، از آن وقت تا کنون دست من خشکیده است. خیر، خندید و به دستش اشاره کرد تا باز شد و گفت: درم ها را در راه نیازت خرج کن و دیگر چنین کاری مکن. پس از مرگش او را در خواب دیدند و پرسیدند: خدا با تو چه کرد؟ گفت: خدا مرا از دنیای کثیف شما خلاص کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۵
مجید کمالی