يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ
1. مؤذنی اذان می گفت و مردم به تعجیل و شتاب ، روی به مسجد می نهادند و برای صف
نماز جماعت از هم سبقت می گرفتند. ظریفی حاضر بود گفت: واللّه اگر مؤذن به جای حَی
عَلی الصلاة، حَی علی الزکات می گفت، مردم در فرار از مسجد بر همدیگر سبقت
می گرفتند!
|
يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۹ ب.ظ
مهمان زیرک
در بغداد میهمانی به خانه شیخی آمد. شیخ به مرید خود گفت: «ویطعمون الطعام».
(سوره ی انسان، آیه ی8) «به فکر غذا باش» مرید گفت: «وجوه یومئذ ناضرة».
(سوره ی قیامت، آیه ی22) «با کمال میل اطاعت می کنم» شیخ گفت: «هل أتاک حدیث
الغاشیة». (سوره ی غاشیه، آیه 1) مرید زین اسب را برداشت تا به بازار برد و بفروشد.
از قضا بادی شدید وزیدن گرفت و زین را در شط انداخت. نا امید برگشت. شیخ چون مرید
را دست خالی دید، گفت: «إذا وقعت الواقعة». (سوره ی واقعه، آیه ی1) واقعه و اتفاقی
رخ داد! مهمان که مردی تیزهوش و زیرک بود، فوراً دست به دعا برداشت و گفت: «اللّهم
ربّنا أنزل علینا مائدة من السمآء». (سوره ی مائده، آیه ی 114) «خداوندا! روزی ما
را از آسمان فرو فرست»
|
يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۵ ب.ظ
درمان با قرآن
مردی یهودی از حکیمی پرسید: خداوند در قرآن به پیامبر اسلام گفته است: «لا رَطبً وَ
لا یابِسً اِلاّ فی کتابً مُبین». (سوره انعام، آیه59)
حال بگو بدانمِِ« علم طبّ »در کجای قرآن آمده است؟
حکیم بدون تأمّل گفت: در «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا». (سوره اعراف، آیه 31)
|
يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۰۳ ب.ظ
شوخی پیامبر(ص)
روزی صفیه دختر عبدالمطلب که عمّه رسول گرامی اسلام(ص) است، نزد آن حضرت آمد و در
حالی که پیر شده بود، گفت:
«یا رسول الله! دعا کن تا من به بهشت بروم».
رسول خدا(ص) فرمود: «زنان پیر به بهشت نخواهند رفت».
صفیه از نزد حضرت برگشت و می گریست.حضرت تبسمی کرد و فرمود: «به او خبر دهید که اول
پیر زنان جوان شوند، آنگاه به بهشت روند چرا که خداوند می فرماید:
«إِنَّا أَنشَأنا هُنَّ إنشأَء فَجَعَلنا هُنَّ أَبکَارأً»
ما زنان را در دنیا بیافریدیم آفریدنی. سپس آنها را دختران بکر و دوشیزه خواهیم
گردانید.(در آخرت)
|
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ
فقیر و مأمون
فقیری نزد مأمون آمد و گفت: فقیرم. مأمون گفت: ما همه فقیر هستیم. چنانکه خداوند
می فرماید: «یا ایها الناس انتم الفقراء؛ ای مردم! شما همگی فقیر و نیازمند
هستید».(سوره فاطر، آیه 15)
|
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۹ ب.ظ
وزیر زیرک
روزی ابوالعیناء به احمد بن ابی داود که وزیر مأمون بود شکایت برد از آنکه دشمنانش،
که در ایذاء او دست، یکی کرده بودند. احمد گفت: ید اللّه فوق ایدیهم (سوره فتح،
ایه 10) دست تصرّف خدا بالای دستهای ایشان است.
ابوالعیناء گفت: مکر و حیله های آنان نیز عظیم است.
احمد گفت: لا یحیق المکرُ السِّئُ الاّ باهله (سوره فاطر، ایه 43)
مکر مردمان بد باز نمیگردد مگر به خود مکر کنندگان.
ابوالعیناء گفت: ایشان بسیارند و من تنها و بیکس هستم.
احمد گفت: کم من فئةٍ قلیلةٍ غَلَبَت فئةً باذن اللّه (سوره بقره، ایه 249)
چه بسیارند گروه اندک که غلبه کنند بر گروه بسیار به فرمان خداوند.
|
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
حکم لازم الاجرا
در زمان خلافت مأمون، شخصی خلافی کرد. امر به گرفتاریش شد. او فرار کرد، برادرش را
گرفتند و نزد مأمون آوردند. مأمون به او گفت: برادرت را حاضر ساز و گرنه تو را به
جای او به قتل خواهم رساند.
آن شخص گفت: ای خلیفه! اگر سرباز تو بخواهد مرا بکشد و تو حکمی بفرستی که مرا رها
کند، آیا آن سرباز مرا آزاد می کند یا نه؟!
|
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۲ ب.ظ
طفیلی و قرآن
از طفیلی پرسیدند: کدام سوره برای تو شگفت انگیز است؟
گفت: سوره مائده! (مائده به معنی سفره آراسته از غذا است)
پرسیدند: کدام آیه؟
گفت: آیه: «ذرهم یأکلوا او یتمتعوا؛ بگذار آنها بخورند، و بهره گیرند»! (سوره حجر،
آیه 3)
گفتند: دیگر کدام آیه؟
گفت: آیه: «...ادخلوها بسلام آمنین؛ داخل این باغها شوید با سلام و امنیت» . (سوره
حجر، آیه 46)
باز هم گفتند: پس از آن، کدام آیه را دوست داری؟
گفت: آیه: «و ما هم منها بمخرجین؛ و هیچگاه از آن اخراج نمی گردند»! (سوره حجر آیه
48)
|
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۹ ب.ظ
تواضع امام
حسن بن علی(ع) راگذری بربینوایان افتاد که پاره های نان پیش روداشتند و می خوردند.
امام را دعوت به طعام خویش نمودند. امام با آنان نشست و خورد. آنگاه سوار بر مرکب
شد و فرمودند: «اِنَّ اللّه لا یحِبُّ مَن کانَ مُختالاً فَخُوراً؛ همانا که
پروردگار، متکبر فخر فروش را دوست ندارد» (سوره نساء، آیه 36).
|
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ
پاسخ دندان شکن
روزی یک یهودی به حضرت علی(ع) گفت: هنوز پیامبر شما را دفن نکرده بودند که اختلاف
در میان شما پیدا شد.
حضرت فرمود: اختلافی که در میان ما پیدا شد از فراق او بود نه در دین او، حال آنکه
پاهای شما هنوز از گل و لای نیل خشک نشده بود که به پیغمبر خود گفتید:
«اجْعَلْ لَنا اِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَة؛ برای ما خدایی پیدا کن همچنان که بت
پرستان را خدایانی است.»
آن یهودی از این جواب منفعل شد.
|