گریه، به زور سنگ
یکی از طلاب نجف که اهل یزد بود، نقل میکرد: که در جوانی، سفری پیاده از راه کویر به خراسان رفتم. در یکی از دهات نیشابور، مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم، به مسجد رفتم.
یکی از طلاب نجف که اهل یزد بود، نقل میکرد: که در جوانی، سفری پیاده از راه کویر به خراسان رفتم. در یکی از دهات نیشابور، مسجدی بود و من چون جایی را نداشتم، به مسجد رفتم.
پوریای ولی یکی از پهلوانان معروف دنیاست، و ورزشکاران هم او را مظهر فتوت و مردانگی و عرفان میدانند.
«شکیب ارسلان» ملقب به امیر البیان یکی از نویسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است.
در جلسه ای که به افتخار او در مصر تشکیل شده بود، یکی از حضار میرود پشت تریبون، و ضمن سخنان خود میگوید:خواب معروفی نقل میکنند که در زمان شیخ انصاری یک کسی خواب دید که شیطان در نقطه ای (قضیه مربوط به نجف است) تعداد زیادی افسار همراه خودش دارد، ولی افسارها مختلف است، بعضی از افسارها خیلی شل است، طناب بسیار ضعیفی را به صورت افسار درآورده است، یکی دیگر افسار چرمی، یکی دیگر زنجیری، زنجیرهای مختلف و بعضی از زنجیرها خیلی کلفت است. در میان اینها یک افسار خیلی کلفت و زنجیرقوی بود که خیلی جالب بود. از شیطان پرسید: اینها چیست؟
بوذرجمهرحکیم هر روز بامداد به خدمت سلطان میآمد و او را نصیحت میکرد که: سحرخیز باش تا کامروا باشی. خسرو از این نصیحت کمی متأثر ومتغیر بود و آن را سرزنشی برای خود میدانست.
شخصی یهودی آمد خدمت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و مدعی شد که من از شما طلبکارم، و الان در همین کوچه بایستی طلب مرا بدهی.
مرحوم سید محمدباقر اصفهانی، شب زفافش بود، زنها وارد اطاق عروس و داماد شدند، مرحوم سید فوراً از اطاق خارج گردید و به اطاق دیگری رفت.
ابو طلحه یکی از یاران رسول خدا است. زنی با ایمان داشت به نام امّ سلیم. این زن و شوهر پسری داشتند که مورد علاقه هر دو بود. ابوطلحه، پسر را سخت دوست میداشت. پسر بیمار شد، بیماریش شدّت یافت، به مرحله ای رسید که امّ سلیم دانست کار پسر تمام است.
در عید الزهراء روز نهم ربیع، طلبهها نقشه کشیدند که با استادشان، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزهی علمیّهی قم شوخی کنند. به همین جهت، یک روز قبل، تک تک خدمت حاج شیخ رفتند و از او خواستند که روز نهم، درس تعطیل نشود. حاج شیخ هم موافقت کرد.
مرحوم سید مرتضی که در زمان خود، مرجعیت شیعه را به عهده داشت، عازم زیارت خانهی خدا شد. علما و مجتهدین عراق، خواستند در این سفر، همراه سید باشند. سید نیز به این شرط، همراهی آنها را پذیرفت که همهی آنها لباس روحانیت را کنار بگذارند و در این سفر، با لباس عادی و به عنوان خدمه، آشپز، اسطبلدار،و... با او همراه شوند.