خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۱۵۵ مطلب با موضوع «لطیفه های تاریخی» ثبت شده است

استبداد زیاد بن ابیه

چون امیرالمؤمنین حسن علیه السلام از کار خلافت نزول کرد، حکومت و پادشاهی به معاویه تعلّق گرفت و او کوفه را به مغیرة بن شُعبه و بصره به زیاد بن ابیه داد و نسبت زیاد به ابوسفیان قبول کرد و او را برادر خواند و دمشق را دارالملک ساخت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۳
مجید کمالی

گوهر لطایف / حکایات و لطایف اخلاقی

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ق.ظ

زیرکی و حزم

پرسیدند از عالمی: حَزْم چیست؟ گفت: تفکّر در عواقب امور. معاویه با عمرو عاص گفت: زیرکی تو چه حدّ دارد؟ گفت: در امری داخل نشدم مگر طریق بیرون شدن بدانستم. گفت: لیکن من در امری داخل نشوم که اراده بیرون شدن از او داشته باشم. و در حکمت گفته اند: اگر راهی گشاده بینی حذر کن مبادا راه بیرون شدن آن تنگ باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۵۰
مجید کمالی

لطایف

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ق.ظ



  • نقل است دو امیرزاده بودند در مصر. یکی علم آموخت و دیگری مال اندوخت و در نهایت، یکی دانشمند بزرگ عصر خود گشت و دیگری عزیز مصر شد. برادری که توانگر شده بود، به برادر دانشمند و تنگ دست خود نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در فقر هستی. برادرش پاسخ داد: ای برادر! می باید بیشتر شکر نعمت کنم؛ زیرا من به علم؛ یعنی میراث پیامبران دست یافتم و تو به سلطنت؛ یعنی میراث فرعون و هامان که پادشاه مصر بودند1
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۳۹
مجید کمالی

شوخی و شادابی

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ق.ظ

روزی رسول خدا با گروهی از مردم، درباره بهشتْ سخن می گفت. در میانه سخن فرمود: «پیر زنان را هرگز به بهشت، راهی نیست». صدای عمه پیر پیامبر بلند شد که: «ای رسول خدا! چگونه خداوند عادلِ مهربان به چنین ستمی رضا می دهد؟». پیامبر (ص) لبخندی زد و فرمود: «اندوه به دل راه مده! چرا که خداوند، پیران مؤمن را نخست جوان خواهد ساخت و آن گاه به بهشت، میهمان خواهد کرد». لبخند بر لب حاضران نشست.1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۳۶
مجید کمالی

مهمان ماندگار

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۵۰ ب.ظ

مردی به مهمانی دوستش رفت و تمام روز را در خانه او بود و از هرجهت در فرحناکی را بر صاحبخانه بسته بود . وقتی شب شد و هوا رو به تاریکی نهاد ، صاحبخانه بدون این که چراغی روشن کند ، کنار مهمان نشست و با او مشغول صحبت و گفت وگو شد .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۵۰
مجید کمالی

ملّا نصرالدین

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۳ ب.ظ

در ادبیات هر کشوری، طنز و لطیفه وجود دارد. یکی از شخصیت های طنز آمیزی که شهرت بسیار فراوانی دارد، ملّانصرالدین است. ایرانی ها او را به نام «ملّانصرالدین» می شناسند؛ امّا عرب ها و مردم بعضی از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق و ترکیه و یونان، او را با نام هایی مثل حاج نصرالدین، هجا نصرالدین، نصرالدین خواجه، خواجه نصیرالدین و ... می شناسند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۳
مجید کمالی

گلچین لطیفه ها و حکایت های آموزنده

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۶ ب.ظ

تهذیب نفس

«سقراط را پرسیدند: حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد؟ گفت: آن گاه که نفس خویش را کوچک شمردم».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۶
مجید کمالی

حکایت ها و لطیفه های اخلاقی ـ تربیتی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۵ ب.ظ

رازداری

«از شخصی پرسیدند: اسرار خود را با چه کسی می گویی؟ جواب داد: چون سینه دیگران، انبار اسرار من نیست، تا به حال سرّ خود را به کسی نگفته ام».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۵
مجید کمالی

حکایت ها و لطیفه های کوتاه اخلاقی ـ تربیتی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ

محاسبه نفس

«از دانشمندی پرسیدند: چگونه ای؟ گفت: چگونه باشد کسی که هر روز، عمرش کم می شود و گناهش، زیاد!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۱
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت های اخلاقی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۵ ب.ظ

حکایت (غرور)

در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا و با این حال بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق که واعظ شهر هم بود. در عوض، برادرش تاج قدی بسیار کوتاه داشت، ولی از علم بالایی بهره می برد، به گونه ای که ملقب به شیخ الاسلام بود. به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید. روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که پر از شخصیت های بزرگ بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. ازاین رو، نیم خیز شد، به سرعت نشست. وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۵
مجید کمالی