خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۱۵۵ مطلب با موضوع «لطیفه های تاریخی» ثبت شده است

لطیفه ها و حکایت ها(1)

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ب.ظ

حکایت اول: «نادانی»

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند، در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت: «برو، هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی!»

در تحلیل این حکایت باید گفت: نادانی، از بدترین دردها و بزرگ ترین بدبختی هاست که گریبان گیر عده ای از انسان هاست. افراد نادان، از نظر فکری و درک و پذیرش حقایق، در سطح انسان های عادی و فهمیده نیستند. قدرت تشخیص عقلی آنان در مقایسه با دیگر استعدادهایشان ضعیف تر وکندتر است. از این رو، این گونه افراد معمولاً مسبب گرفتاری های فردی و اجتماعی بسیاری می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۱
مجید کمالی

لطیفه : تعارف بی جا

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۷ ب.ظ

گویند : یک نفر روستایی کنار جوی آبی نشسته و سفره خود را گسترده ومشغول خوردن غذا بود .

هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که سواری از کنار او گذشت . دهاتی گفت : بسم الله ، بفرمایید غذا میل کنید !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۷
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت هایی از قناعت

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۵ ب.ظ

جمعی از یاران عیسی(ع) که حضرت آب و غذای آنها را تأمین می کرد، پرسیدند: «یا عیسی! وقتی تشنه و گرسنه می شویم، تو به ما آب و غذا می دهی و در سفرها نیز همراه توییم و عجایب فراوان می بینیم. در جهان چه کسی بهتر از ماست؟» فرمود: «کسی که از دست رنج خودش بخورد.» آنان از آن پس، شغل گازری[23] برگزیدند و از مزد آن، با قناعت زندگی کردند.[24] 

  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۰۵
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت های آموزنده

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۸ ق.ظ

تهذیب نفس

«از عارفی پرسیدند: عید شما چه وقت است؟ گفت: روزی که در آن، گناه نکنیم. عید، از آنِ کسی که جامه نو پوشد، نیست، بلکه از آنِ کسی است که از عذاب آخرت ایمن باشد. عید، از آنِ کسی نیست که جامه ظریف پوشد، بلکه از آنِ کسی است که ره شناس باشد».1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۸
مجید کمالی

لطیفه های قرآنی

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۳ ق.ظ

سران کفر و نفاق

اعرابی ای فرزندش را نزد معلمی آورد تا به او قرآن بیاموزد. پس از مدتی از فرزندش پرسید: به کدام سوره رسیده ای؟ گفت: به: «قل یا أیها الکافرون» (ای پیامبر) به کافران بگو.

اعرابی گفت: در گروه بدی قرار گرفته ای. پس از مدتی دوباره از فرزندش پرسید: الان به کدام سوره رسیده ای؟ گفت: «إذا جاءک المنافقون»؛ هنگامی که منافقان نزد تو آیند.

اعرابی گفت: نمی پردازی مگر به سران کفر. بهتر است که به چوپانی گوسفندانت بپردازی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۳
مجید کمالی

لطیفه : مهمان پر رو

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ

مردی به منزل یکی از اقوامش رفت و آن قدر در آن جا ماند که صاحبخانه به ستوه آمد و خسته شد .

روزی صاحبخانه به او گفت : چون اقامت شما در این جا طول کشیده ، ممکن است عیال و بچه های شما نگران شوند و فکر کنند برای شما اتفاقی افتاده است . بهتر است سری به آنها بزنی .

مهمان پر رو گفت : بله ، اتفاقا امروز خود من هم به همین فکر افتادم که ممکن است خانواده نگران شوند ، و به همین جهت به آنها نامه نوشتم تاهمگی به این جا بیایند ! (1)

پی نوشت:

1 ) گنجینه لطایف ، ص 425 ، با اندکی تصرف .

منبع:مهمانداری در اسلام > بخش ششم : مدت مهمانی >  صفحه 84
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۰
مجید کمالی

لطیفه : مهمان چهل روزه

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

روزی ظریفی به مهمانی دوستش رفت و سه شبانه روز در خانه او ماند . صاحبخانه از دست مهمان به تنگ آمد و به زن خود گفت : من دیگرخسته شده ام . این مرد تا کی می خواهد این جا بماند ؟!

زن جواب داد : من هم مثل تو خسته شده ام ، اما ناراحت نباش ! الآن معلوم می کنم تا چه مدت این جا می ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۸
مجید کمالی

لطیفه های قرآنی

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۸ ق.ظ

داستان غاشیه

اعرابی ای «غاشیه ای» (روکش زین اسبی) را به سرقت برده داخل مسجد شد تا نماز جماعت بگذارد. امام در نماز این آیه را خواند:﴿هل أتاک حدیثُ الغاشیه﴾؛ آیا داستان غاشیه (روز قیامت که حوادث وحشتناکش همه را می پوشاند) به تو نرسیده است؟

اعرابی گفت:فضولی موقوف! وقتی امام جماعت این آیه را خواند:﴿وجوه یومئذٍ خاشعة﴾؛ چهره هایی در آن روز خاشع و ذلت بارند. اعرابی گفت:بیایید غاشیه تان را بگیرید؛چون نمی خواهم چهرە من ذلیل شود. سپس آن را به گوشه ای پرتاب کرد و از مسجد خارج شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۰۸
مجید کمالی

لطیفه بخوانید،لطیفه بگویید

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ق.ظ

توصیف خلیفه

در منزل والی بصره، بین بهلول و عمر بن عطاء عدوی مناظره ای صورت گرفت. پس از بحثهای زیادی که انجام شد، عمر عدوی از بهلول پرسید: «امام تو کیست؟».

بهلول گفت: «سَبَّحَ فی کفِّهِ الحِصی و کَلَّمَهُ الذِّئْبُ اذا عَوی و رُدَّتِ الشّمْسُ لَهُ بَیْنَ المَلأ و أَوْجَبَ الرَّسُولُ عَلَی الخَلْقِ لَهُ الوِلاء، فذلک امامی و امام البریّات». یعنی امام من کسی است که سنگریزه در کف دستش تسبیح گفت و گرگ با او صحبت کرد و خورشید به خاطر او برگشت و حضرت رسول صلی الله علیه و آله ولایت او را بر تمام خلق، واجب کرد. او امام من و امام همه جهانیان است.

عدوی گفت: «وای بر تو! آیا هارون الرشید را به عنوان امام و خلیفه، قبول نداری؟»

بهلول گفت: «وای بر تو ای ملعون! یعنی تو می گویی هارون الرشید، فاقد این اوصاف است؟ پس تو دشمن خلیفه هستی و به دروغ، او را خلیفه می دانی».

و با این ترفند، او را رسوا نمود و والی، عدوی را از مجلس بیرون کرد.(1)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۰۵
مجید کمالی

لطیفه بخوانید،لطیفه بگویید

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۰ ق.ظ

قناعت

(1)ابوذر غفاری به همراه یکی دیگر از صحابه، مهمان سلمان فارسی بود. سلمان، کمی نان و نمک آورد و گفت: «اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله از تکلّف نهی نفرموده بود، چیز بهتری حاضر می کردم». ابوذر گفت: «اگر مقداری سبزی باشد، تکلّف نیست». سلمان به دکّان سبزی فروشی رفت و چون پولی نداشت، آفتابه اش را گرو گذاشت و کمی سبزی خرید.

وقتی غذا تمام شد، ابوذر گفت: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی قَنَعَنا بِما رَزَقَنا؛ شکر خدای را که ما را به آنچه که روزیمان فرموده، قانع ساخته است». سلمان گفت: «اگر قانع بودید، آفتابه من گرو نمی رفت».(2)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۰۰
مجید کمالی