لطیفه های آموزنده تاریخی
بازی با تسبیح
روزی سید جمال الدین اسد آبادی در حضور سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی نشسته بود و با دانههای تسبیح خود بازی میکرد.
وقتی از محضر سلطان خارج شد درباریان به او گفتند: چرا در حضور سلطان با تسبیح بازی میکردی؟
سید با نهایت بیاعتنایی گفت: چطور به کسانی که با سرنوشت میلیونها نفر بازی میکنند و به افراد نالایق مقام و طلا میبخشند، مردان با استعداد و آزادگان را به بند میکشند و در زندان میاندازند و از زشتکاریهای خود شرم و پروا ندارند حرفی نمیزنید اما به سید جمال الدین حق نمیدهید که با تسبیح خود بازی کند؟[1]
--------------------------------------------------------------------------------
1. هزار و یک حکایت اعلم الدوله ثقفی، نقل از هزار و یک حکایت تاریخی، ج 1، ص 101.
مزاح پیامبر و علی ـ علیهما السّلام ـ
روزی حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله ـ با امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ نشسته بودند و با یکدیگر خرما میخوردند، هر خرما که آن حضرت میخورد به دور از چشم حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ دانه آن را نزد او میگذارد. وقتی خرماها تمام شد هستههای او بیشتر شده بود و در نزد آن حضرت هیچ هستهای نبود. پس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به شوخی فرمود: هرکس هسته خرمای بیشتری نزد او جمع شده باشد پرخور است. حضرت امیر ـ علیه السّلامـ در جواب گفت: هر که خرما را با هسته خورده باشد پرخور است![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . لطائف الطوایف، ص 9.
خونسردی
همسر یکی از حکیمان و فرزانگان با او به جدال پرداخت. زن ناسزا میگفت. اما فیلسوف سکوت اختیار کرده بود و زن همزمان با جدال با شوهر به شستن لباس مشغول بود و فیلسوف مشغول مطالعه بود. ناگهان خشم زن بالا گرفت و آبهای چرکین را که در طشت لباسشوئی بود بر سر او ریخت و کتاب و لباس و سر و صورت فیلسوف را خیس کرد.
حکیم سر از کتاب برداشت و خطاب به زن گفت: تا به حال مثل ابر، رعد و برق میکردی اکنون باران باراندی![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] .درسهایی از تاریخ، ص 341
حاضرجوابی
همانگونه که در قرآن آمده است خداوند تا روز قیامت به ابلیس طول عمر داده است. روزی ابوحنیفه به «مؤمن الطاق» گفت: امام و مقتدای تو که امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ است درگذشت.
مؤمن الطاق پاسخ داد: امّا مقتدای تو را تا روز قیامت مهلت دادهاند!
مهدی عباسی از این حاضر جوابی خندید و ده هزار درهم به او بخشید.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . کشکول شیخ بهائی، دفتر اول. 8
- صبر و سپاس
زنی زیبا و بیابان نشین که همسری زشترو داشت در آئینه نگرست و به شوهر خود گفت: من امیدوارم که هر دو به بهشت برویم.
مرد گفت: از چه رو؟
زن در جواب گفت: از آن جهت که من به تو مبتلا شدم و صبر پیشه کردم و خداوند مرا به تو عطا کرد و تو به این نعمت شکرگزاری و همانگونه که میدانی شکرگزار و صبر کننده هر دو به بهشت میروند.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . کشکول شیخ بهائی، دفتر سوم.
سایت اندیشه قم