خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

خدا دیدنی است یا نه

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۴۰ ب.ظ

روزی گذر بهلول به در خانه ابوحنیفه افتاد. ابوحنیفه مشغول تدریس بود. و در ضمن سخنانش می‌گفت حضرت صادق علیه السلام چند مطلب بیان می کند که من آنها را نمی پسندم. 

اوّل آنکه شیطان در آتش جهنّم عذاب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است آتش بسوزد.
دوم: آنکه خدا را نمی توان دید در صورتیکه خدا موجود است و چیزیکه هست چگونه نمی توان دید.
سوم آنکه انسان فاعل مختار اعمال خویش است حال آنکه شواهد داریم که اعمال بندگان از جانب خداست نه از خود بندگان.
بهلول تا این سخنان ناصواب را شنید، کلوخی را از زمین برداشت و به سمت ابوحنیفه پرت کرد وگریخت.
اتّفاقا کلوخ به پیشانی ابوحنیفه برخورد کرد وبه شدّت دردش آمد.
ابوحنیفه و شاگردانش ازعقب بهلول روان شدند و بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند.
بهلول گفت:
از من چه خطایی سر زده؟
ابوحنیفه گفت:
کلوخی را که پرت کردی سرم را آزرده است بهلول گفت:
آیا میتوانی آن درد وآزردگی را به من نشان بدهی؟
ابوحنیفه گفت:
مگر درد را میتوان نشان داد؟
بهلول گفت:
اگر حقیقتا دردی در سر تو هست چرا آن را نمی توانی نشان دهی. و آیا تو خود نمی گفتی که آنچه هستی دارد قابل دیدن است؟
و در نگاه دیگر: مگر تو از خاک آفریده نشده ای پس چگونه ممکن است کلوخی که از خاک است در جنس خود تأثیر بگذارد و تو را آزار رساند؟
و غیر از اینها مگر نگفتی که افعال بندگان از جانب خداست، پس چگونه می توانی در اینجا مرا گناه کار، و این عمل را از من بدانی.
ابوحنیفه با جواب محکم بهلول شرمنده شد و از مجلس برخاست. 

lمنبع:علی اکبر ربانی، داستانهایی از بهلول عاقل، ص 42
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۴
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">