خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۹۹ مطلب با موضوع «مطالب خواندنی» ثبت شده است

احکام شادی و نشاط

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

شادی و نشاط همچون سایر نیازها و رفتارهای انسان دارای احکام و آداب خاصی است . در این نوشته کوتاه تلاش خواهیم کرد تا به برخی از آنها اشاره کنیم . برخی از شرائط شادی از این قرار است:

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۳۰
مجید کمالی

ملّا نصرالدین

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۴۳ ب.ظ

در ادبیات هر کشوری، طنز و لطیفه وجود دارد. یکی از شخصیت های طنز آمیزی که شهرت بسیار فراوانی دارد، ملّانصرالدین است. ایرانی ها او را به نام «ملّانصرالدین» می شناسند؛ امّا عرب ها و مردم بعضی از کشورهای تازه استقلال یافته شوروی سابق و ترکیه و یونان، او را با نام هایی مثل حاج نصرالدین، هجا نصرالدین، نصرالدین خواجه، خواجه نصیرالدین و ... می شناسند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۴۳
مجید کمالی

گلچین لطیفه ها و حکایت های آموزنده

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۶ ب.ظ

تهذیب نفس

«سقراط را پرسیدند: حکمت چه وقت در تو مؤثر افتاد؟ گفت: آن گاه که نفس خویش را کوچک شمردم».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۶
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت هایی در ادب فارسی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۱ ب.ظ

آفت ها در کمین نعمت ها

یکی از ویژگی های دنیا این است که در پس نعمت های آن، مشکلات و گرفتاری هایی نیز کمین کرده است. بر این اساس، نعمتی در جهان نیست که از آفت ها و خطرها در امان باشد. به تعبیر شیوای حضرت علی علیه السلام : «در هر جرعه ای (از نعمت های دنیا)، اندوهی گلوگیر و در هر لقمه ای، استخوان شکسته ای قرار دارد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۳۱
مجید کمالی

حکایت ها و لطیفه های اخلاقی ـ تربیتی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۵ ب.ظ

رازداری

«از شخصی پرسیدند: اسرار خود را با چه کسی می گویی؟ جواب داد: چون سینه دیگران، انبار اسرار من نیست، تا به حال سرّ خود را به کسی نگفته ام».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۵
مجید کمالی

حکایت ها و لطیفه های کوتاه اخلاقی ـ تربیتی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ

محاسبه نفس

«از دانشمندی پرسیدند: چگونه ای؟ گفت: چگونه باشد کسی که هر روز، عمرش کم می شود و گناهش، زیاد!»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۲۱
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت های اخلاقی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۵ ب.ظ

حکایت (غرور)

در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا و با این حال بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق که واعظ شهر هم بود. در عوض، برادرش تاج قدی بسیار کوتاه داشت، ولی از علم بالایی بهره می برد، به گونه ای که ملقب به شیخ الاسلام بود. به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید. روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که پر از شخصیت های بزرگ بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. ازاین رو، نیم خیز شد، به سرعت نشست. وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۵
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت ها(1)

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۱ ب.ظ

حکایت اول: «نادانی»

مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای می کند، در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت: «برو، هیچ تاوان نیست. اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی!»

در تحلیل این حکایت باید گفت: نادانی، از بدترین دردها و بزرگ ترین بدبختی هاست که گریبان گیر عده ای از انسان هاست. افراد نادان، از نظر فکری و درک و پذیرش حقایق، در سطح انسان های عادی و فهمیده نیستند. قدرت تشخیص عقلی آنان در مقایسه با دیگر استعدادهایشان ضعیف تر وکندتر است. از این رو، این گونه افراد معمولاً مسبب گرفتاری های فردی و اجتماعی بسیاری می شوند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۳ ، ۱۹:۱۱
مجید کمالی

لطیفه ها و حکایت های آموزنده

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۸ ق.ظ

تهذیب نفس

«از عارفی پرسیدند: عید شما چه وقت است؟ گفت: روزی که در آن، گناه نکنیم. عید، از آنِ کسی که جامه نو پوشد، نیست، بلکه از آنِ کسی است که از عذاب آخرت ایمن باشد. عید، از آنِ کسی نیست که جامه ظریف پوشد، بلکه از آنِ کسی است که ره شناس باشد».1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۲۸
مجید کمالی

لطیفه : مهمان چهل روزه

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

روزی ظریفی به مهمانی دوستش رفت و سه شبانه روز در خانه او ماند . صاحبخانه از دست مهمان به تنگ آمد و به زن خود گفت : من دیگرخسته شده ام . این مرد تا کی می خواهد این جا بماند ؟!

زن جواب داد : من هم مثل تو خسته شده ام ، اما ناراحت نباش ! الآن معلوم می کنم تا چه مدت این جا می ماند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۱۸
مجید کمالی