خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

گوهر لطایف / حکایات تاریخی

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۴۵ ق.ظ

فرجام هارون الرشید

بعضی از منجمین گفته بودند که هارون رشید در طوس خواهد مُرد و این حکم به سمع رشید رسیده بود. چون در خراسان شورشی پیش آمد و کارش عظیم شد به رشید گفتند تا خود به خراسان نروی، دفع شورش ممکن نیست. رشید، کراهت از رفتن داشت. اُمنای دولت به عرض رسانیدند که برای سخن منجمی، امر دولت را نمی توان معوق گذاشت و ما چون به خراسان رویم قدم به ولایت طوس نگذاریم. رشید، ناچار با لشکر تا نیشابور رفت و از نیشابور راه کج کرده نمی خواست که به طوس رود. در شبی از شب ها با لشکریان به عزمی حرکت می کردند. شب راه را گم کرده بسیار تند رانده بودند، چون روز شد، خود را در دروازه طوس دیدند. رشید را از دیدن این حال لرزه حاصل شد. معالجه اطبا، مفید نیفتاد. به مقر اصلی خود شتافت. و مأمون او را در گنبدی که در سناباد بود دفن نمود.

سلام بی طمع

حکیم سنایی از شعرای مشهور و حکمای معروف است. عزلت، طلب نمودی و از مردم، کناره جستی و اکثر اوقات بی کفش راه رفتی. دوستی از دوستان او، کفشی برای او خریده به الحاح به او پوشانید. چون فردا او را دید و سلامی به او داد، سنایی، کفش را کنده بیرون انداخت. سبب را پرسیدند گفت: سلام امروز غیر از سلام دیروز بود و سببی در تغییر سلام، به جز عطای کفش نبود.

کسب دانش

در شهر مرو عبدالله قفل سازی بود که بعدها یگانه روزگار در دانش و فقه شد و مردم از همه جا به سوی او می آمدند. کتاب های بسیار نگاشت و صیتِ دانش او در جهان پخش شد.

گویند، قفل سازی از اهل چاچ، قفل و زبانه و کلیدی ساخت که یک دانگ وزن آن بود. مردم در شگفت شدند و نامش آوازه شهرها گردید. پس چون عبدالله آن بشنید قفلی بساخت که یک چهارم آن وزن داشت، مردم را خوش آمد، ولی بلندآوازه نشد، روزی با خود گفت: هر چیزی شانس می خواهد، قفل چاچی در شهرها بلند آوازه شد و قفل مرا که یک چهارم آن است کسی یاد نمی کند. دوستی به او یادآور شد که چاچی به دانشش معروف شد نه به قفلش. او در این هنگام به علم رغبت یافت و در سن چهل سالگی به آن پرداخت و چنان کوشید تا بدانجا رسید که رسید. او نود سال عمر کرد، چهل سال قفل ساز بود و پنجاه سال دانشمند و آموزگار و به سال 417 ه درگذشت.

سرانجام امانت داری

عبدالله بن مبارک پیشوای دانشمندان و عابدان بود. گویند در مرو دادرسی بود که ریاست آن شهر را نیز داشت. او صاحب دختری زیباروی بود که گروهی از اشراف و بزرگان خواستار وی بودند، و غلامی هندو داشت که باغبان بستان او بود. روزی، قاضی به آن بستان رفت و از غلام، اندکی انگور خواست. غلام، انگوری ترش برای او آورد. قاضی گفت: انگوری شیرین بیاور. بار دیگر نیز انگور ترش آورد. قاضی گفت: وای بر تو! ترش را از شیرین باز نشناسی؟ غلام گفت: آری می شناسم، ولی تو به من دستور نگهبانی آن را دادی، ولی نگفتی که از آن بخورم و کسی که از چیزی نخورد آن را نخواهد شناخت. قاضی از این سخن در شگفت شد و گفت: خداوند، امانتداری تو را نگاهدارد و دختر خود را به او داد، از این همسری، عبدالله بن مبارک که به دانش و پرهیزکاری معروف است به دنیا آمد.

مسلمان خیرخواه

گویند: عارفی معروف بن فیروز کرخی نام، از یاران امام هشتم علیه السلام در کنار دجله ایستاده بود. کشتی ای پیدا شد که اهل آن کشتی به لهو و لعب مشغول بودند و شراب می خوردند. عارف را گفتند که بر ایشان دعا کن. گفت: خدایا! ایشان را خوشحال کن در آن دنیا چنانکه خوشحال کردی در این دنیا. گفتند: این دعای بدی نبود که در حق ایشان کردی؟ گفت: چون خدا در این دنیا، توبه بر ایشان روزی کند در آن دنیا، ایشان را بیامرزد و خوشحال شوند و برای شما هیچ ضرری ندارد.

فرستادگان خدا

گویند: زبیده همسر هارون الرشید با خدم و حشم بر معروف کرخی بگذشت، برخی از یاران معروف بر زبیده، نفرین فرستادند. معروف گفت: ای مرد! به فرستادگان خدا کمک کن و یار شیطان مباش، فرستادگان خدا برای نجات همه مردم آمده اند و خداوند می گوید: ما تو را جز برای بخشایش به سوی مردم نفرستادیم و فرستاد، شیطان، بیچارگی همه مردم را می خواهد، همانگونه که خداوند فرماید: به جاه و جلال تو قسم که همه مردم را گمراه خواهم کرد. آن خدایی که دنیا را مطابق میل به اینها داده، می تواند آخرت را هم مطابق آرزوهایشان به ایشان دهد.

گریه

عارفی در موصل بود که ترس و گریه بر زندگی او غالب بود و بیشتر اوقات خود را می گریست، چون درگذشت، او را در خواب دیدند و پرسیدند: خدا با تو چه کرد؟ گفت: مرا روبه روی خود ایستاند و پرسید: چه چیز تو را می گریاند؟ گفتم: خدایا! شرمندگی از گناهانم. خداوند فرمود: به بزرگواری خودم به فرشته گناهان دستور دادم چهل سال به احترام گریه تو از ترس من، چیزی ننویسند.

مهارت بهرام گور در تیراندازی

گویند: بهرام گور با یکی از کنیزکان خود، موسوم به «دلارام» به شکار مشغول بود. چند آهو به نظر بهرام درآمد. به «دلارام» گفت که کدامیک از این آهوها را تعیین می کنی تا هدف و نشانه تیر سازم؟ دلارام برای اینکه بهرام را عاجز نماید گفته بود می خواهم سم پای آهو را به گوش او، با تیر بدوزی. بهرام، گلوله ای به کمان گذاشت و چنان انداخت که میان گوش آهو افتاد. آهو با سم خود خواست که آن گلوله را بیرون آورد. بهرام در آن حال تیری انداخته پای آهو را با گوش او، با تیر به هم پیوست.

دام شیطان

عارفی گوید: شیطان را در گمراه کردن مردم، شیوه های گوناگون شگفت انگیز است و هرکس را به راهی که شایسته اوست گمراه کند. نادان را از راه جهل منحرف سازد ولی به دانشمندان می گوید دانش بیاموزید، عمر را به تحصیل علم مصرف کنید و در آخر عمر به عبادت پردازید، ولی مرگ ناگهانی می آید و علم ایشان بی عمل می ماند.

او حکایت کند که: با نفس خود می جنگیدم. پس شیطان برای وسوسه آمد و به من گفت: تو مردی دانشمندی و آثار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را پی گیری می کنی، پس به شنیدن احادیث پیامبر و گفته های پیران بزرگوار و حافظان بپرداز که اگر به مجاهدت نفس مشغول شوی از درک مشایخ و استادان بزرگوار باز مانی، ولی مجاهدت با نفس هیچ گاه دیده نمی شود. نزدیک بود من به وسوسه شیطان از راه به در روم که ناگهان به خود آمدم.

حکیم

گویند حکیمی، صیادی را دید که با زنی خوش صورت سخن می گوید. گفت: ای صیاد! می ترسم از آنکه صید شوی. گویند که حکیم، زن وجیهی را دید که با زینت تمام، روز عید به عیدگاه آمده، گفت: این زن به تماشا کردن نیامده بلکه به تماشا شدن آمده.

حکایت کنند که حکیم، جوانی خوش صورت و بداخلاق را دید. گفت: خانه خوشی است و لیکن صاحب خانه بدی دارد.

حکیم و حاکم

دیوژن حکیم از اهل یونان است. عزلت دوست و قانع بوده. گویند: روزی زیر سایه درختی خوابیده بود. پادشاه وقت به دیدن او رفت، در خوابش دید، پا به پهلوی او زده بیدارش نمود و گفت: ای حکیم! ولایت شما را لشکر ما گرفته. حکیم گفت: ای پادشاه! ملک گیری، عادت شاهان است و لیکن لگد زدن، عادت حیوان.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۲/۲۸
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">