خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطیفه ها و حکایت هایی در ادب فارسی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۳۱ ب.ظ

آفت ها در کمین نعمت ها

یکی از ویژگی های دنیا این است که در پس نعمت های آن، مشکلات و گرفتاری هایی نیز کمین کرده است. بر این اساس، نعمتی در جهان نیست که از آفت ها و خطرها در امان باشد. به تعبیر شیوای حضرت علی علیه السلام : «در هر جرعه ای (از نعمت های دنیا)، اندوهی گلوگیر و در هر لقمه ای، استخوان شکسته ای قرار دارد.»

یکی از این نعمت های خدادادی، موهبت «زیبایی» است که گاهی صاحب خود را به سختی های بسیاری دچار می کند. مولوی در دفتر پنجم مثنوی، در این باره حکایتی چنین دارد: «روزی حکیمی برای گشت و گذار روانه صحرا شد و در آن دشت جان افزا، طاووسی را دید که پرهای خود را می کَند. حکیم که از کار او تعجب کرده بود، دلیل این امر را می پرسد و می افزاید: چگونه راضی می شوی که چنین زیورهای زیبایی را از خود دور کنی و روی خاک بریزی؟! هیچ می دانی که حافظان و قاریان قرآن، پرهای تو را میان قرآن کریم می نهند و مردم برای پرهای تو ارزش فراوانی قائل می شوند؟ طاووس در پاسخ می گوید: ای حکیم! هیچ می دانی که به خاطر همین پرهای زیبا و رنگارنگ، چه بلاها که از سوی مردمان به من می رسد و بر اثر طمع آنها، چه گرفتاری ها که در من پدید آمده است».

ای بسا صیاد بی رحمت مدام بهر این پرها نهد هر سُوم دام
چند تیرانداز بهر بال ها تیر سوی من کشد اندر هوا

از این حکایت می توان استفاده کرد که نعمت های دنیوی، ارزش دل بستگی ندارد و حتی نمی توان به جذاب ترینِ این نعمت ها که زیبایی است، بالید و فخر فروخت؛ زیرا نعمت زیبایی به طور طبیعی سبب «طمع ورزی» دیگران می شود و مشکلات فراوانی را برای شخص در پی خواهد داشت.

مولانا در مثنوی خویش چنین می سراید:

دشمن طاووس آمد پرّ او ای بسا شه را بکشته فرّ او
گفت من آن آهُوَم کز ناف من ریخت این صیاد، خون صاف من
ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندش برای پوستین
ای من آن پیلی که زخم پیل بان ریخت خونم از برای استخوان

پیام متن:

1. از آفت هایی که در پس نعمت های مادی کمین کرده اند، غافل نشویم.

2. نعمت های خالص و به دور از سختی و رنج را تنها در بهشت برین می توان یافت. پس نعمت های دنیوی را به درستی به کار گیریم و در عین حال، به آنها دل نبندیم.

هم دردی واقعی با تهی دستان

مولوی، شاعر اندیشه پرداز مسلمان، در دفتر پنجم مثنوی حکایت می کند:

«سگی از گرسنگی می مرد و صاحبش برای او گریان بود و اشک می ریخت. در آن هنگام، شخصی که از آنجا می گذشت، چون آن مرد را گریان دید، دلیل آن را جویا شد. آن مرد گفت: سگی دارم که بسیار در حق من خدمت کرد و روزها صیاد من بود و شب ها پاسبانم. افسوس که اکنون در حال مرگ است.

آن شخص پرسید: علت مرگش چیست؟ آیا بر اثر بیماری است یا زخمی برداشته است؟ مرد گفت: خیر، بلکه سگ من بر اثر گرسنگی در حال تلف شدن است. آن شخص که مرد را تسلّی می داد، دید که انبانی پر در دست اوست. پرسید: ای مرد! این انبان چیست؟ گفت: نان و غذاست. پرسید: پس چرا از این نان و غذا به سگت نمی دهی تا از مرگ نجات یابد؟ آن مرد گفت: چون آب چشم رایگان است، ولی برای به دست آوردن نان، باید هزینه کرد! پس برای من، گریه کردن آسان تر از نان دادن است. آن شخص چون این سخن را از آن مرد شنید، زبان به سرزنش او چنین گشود:

گفت خاکت بر سر ای پر باد مَشک که لب نان پیش تو بهتر ز اشک»

مولوی در این حکایت، قصد بیان این نکته را دارد که برخی انسان ها، هنگام روبه رو شدن با رنج و فقر و تهی دستی مردمان، تنها به ابراز تأسف و آه کشیدن و اشک ریختن بسنده می کنند و به خیال خام خود، بدین گونه با آنان هم دردی می کنند. در نتیجه، خود را از دست گیری و کمک رساندن به آنان بی مسئولیت می پندارند. این در حالی است که با این حرکت، مشکلی از آنان حل نمی شود و تنها بر اثر کمک مالی و انفاق به تهی دستان می توان فقر و کمبود مالی را از جامعه دور ساخت و میان ثروت های انباشته تعدیل ایجاد کرد و فاصله های طبقاتی را کاهش داد.

به سبب اهمیت این مسئله، خداوند در قرآن کریم، هر جا سخنی از نماز به میان آورد. پس از آن، به واژه انفاق و زکات؛ که نماد گره گشایی مالی از تهی دستان است، اشاره می کند. به تعبیر خداوند در قرآن کریم، این گونه افراد، مؤمنان حقیقی اند:

الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ * اُولئکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رزْقٌ کَریمٌ.(انفال: 3 و 4)

آنان که نماز به پا می دارند و از آنچه به آنها روزی داده ایم، انفاق می کنند؛ آنها مؤمنان حقیقی هستند و برای آنان نزد پروردگارشان، درجات و آمرزش و روزی بی نقص است.

پیام متن:

هم دردی واقعی با تهی دستان و فقیران، تنها با رسیدگی عملی به مشکلات آنها امکان پذیر است.

انسان های پر ادعا

مولوی در حکایتی از مثنوی آورده است: «صاحب دلی، چهل روز به ریاضت نشست، تا نفْس خود را با انجام اعمال دشوار عبادی رام گرداند. شبی در خواب، سگ حامله ای را دید که بچه سگان در شکم او صدا به آواز بلند کرده بودند. صاحب دل که از دیدن چنین خوابی سخت شگفت زده شده بود، از خداوند خواست تا تعبیر این خواب عجیب را به او بفهماند. دعای او به هدف اجابت رسید و آواز هاتفی را شنید که به او گفت: آن رؤیایی را که دیدی، نمادی از لاف زدن های جاهلان و ادعاهای انسان های پر مدعاست».

آمدش آوازِ هاتف در زمان کان مثالی دان ز لاف جاهلان
کز حجاب و پرده بیرون نآمده چشم بسته، بیهُده گویان شده

باری ادعاهای زیادی و جاهلانه افزون بر آنکه نشانه کم مایگی یا بی مایگی انسان است. همواره برای آدمی، دردسر آفرین نیز هست؛ زیرا دیر یا زود، حقیقت امر آن ها برای دیگران آشکار خواهد شد و آبروی آنها در معرض خطر خواهد افتاد. به تعبیر مولوی:

حد خود بشناس و بر بالا مپر تا نیفتی در نشیب شور و شر

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید: رَحِمَ اللهُ امْرَءً عَرَفَ قَدْرَه وَ لَمْ یَتَعَدَّ طَوْرَهُ؛ خدا رحمت کند کسی را که ارزش خود را بداند و از حدّ خود فراتر نرود.

در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السلام ، یکی از ریشه های پر مدعایی، «نادانی» شناخته شده است:

مَنْ اِدَّعی مِنَ الْعِلْمِ غایَتَه فَقَدْ اَظْهَرَ مِنْ جَهْلِهِ نَهایَتَه.

هر که ادعا کند که به همه دانش ها و به انتهای دانش رسیده است، پس همانا نهایت جهل خود را آشکار ساخت.

انسان های تهی باطن و پر مدعا همواره مانع رشد اصولی جامعه هستند؛ زیرا در بسیاری وقت ها، انجام دادن کارهایی را به عهده می گیرند که هرگز به انجام دادن آن توانا نیستند. پس در دراز مدت، عامل بسیاری از عقب افتادگی های فرهنگی، اخلاقی، اقتصادی و سیاسی می شوند. هدف مولانا از بیان این حکایت، بر حذر داشتن همگان از این ویژگی ناپسند و غیر اخلاقی است و اینکه در برابر دیدگان صاحبان این ویژگی، حجاب و پرده ای نهاده شده است و از دیدن حقیقت، ناتوانند:

کز حجاب و پرده بیرون نامده چشم بسته، بیهُده گویان شده

پیام متن:

ادعاهای پوچ برخی انسان ها سبب رسوایی آنها و عقب ماندگی جامعه می شود و نشانه نادانی آنهاست.

ترس از ستایش دیگران

یکی از بزرگان را در مجلسی بسیار ستودند و در وصف نیکی های او زیاده روی کردند. او سر برداشت و گفت: «من آنم که خود می دانم» (و خود را بهتر از شما می شناسم).

شخصم به چشم عالمیان خوب منظرست وز خبث باطنم، سر خجلت فتاده پیش
طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش

از این حکایت سعدی چنین می توان استفاده کرد که انسان های وارسته و بیدار دل هیچ گاه تحت تأثیر ستایش دیگران قرار نمی گیرند و به مدح و ثنای دیگران وقعی نمی نهند؛ زیرا آنان هرگز خود را کامل نمی پندارند و از عیب های پنهان و آشکار خود غافل نیستند. در نتیجه، همواره خود را در پیشگاه پروردگارشان سرافکنده و شرمنده می دانند. حضرت علی علیه السلام در بیانی زیبا و دل نشین می فرماید:

فَهُمْ لاِءَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ اَعْمالِهِمْ مُشْفِقُونَ اِذا زُکِّیَ اَحَدٌ مِنْهُمْ خافَ مِمّا یُقالُ لَهُ فَیَقُولُ: أَنَا اَعْلَمُ بِنَفْسی مِنْ غَیْری وَ رَبّی اَعْلَمُ بی مِنّی بِنَفْسی اَللّهُمَّ لا تُؤاخِذْنی بِما یَقُولُونَ، وَاجْعَلْنی اَفْضَلَ مِمّا یَظُنُّونَ وَاغْفِرْلی مالا یَعْلَمُونَ.

(پرهیزکاران) نفس خود را متهم می کنند و از کردار خود ترسناکند. هرگاه یکی از آنان را بستایند، از این ستایش در هراس می افتد و می گوید: من خود را از دیگران بهتر می شناسم و خدای من بهتر از من، مرا می شناسد. بار خدایا! مرا بر آنچه می گویند، مگیر! و بهتر از آنچه می گویند، قرار ده! و گناهانی که نمی دانند، بیامرز!

فضل بن یونس از امام موسی بن جعفر علیه السلام روایت می کند که آن حضرت به من فرمود:

این دعا را بسیار بخوان: «اللّهُمَّ... لا تُخْرِجْنی مِنَ التَّقصیرِ؛ پروردگارا! مرا از تقصیر بیرون مبر.» فضل گوید: من عرض کردم: معنای این عبارت چیست؟ حضرت فرمود: هر کاری را که به خاطر خدای عزوجل انجام دهی، پس خود را در آن کار، پیش خود مقصر بدان؛ زیرا همه مردم در کارهایشان میان خود و خدای عزوجل تقصیرکارند.

پیام متن:

هیچ گاه نباید به ستایش دیگران دل خوش کرد؛ زیرا دیگران از سرّ آدمی و عیب های پنهان اخلاقی او بی خبرند.

علم و حکمت را از هر که باشد، بیاموزید

آن که مشتاق دانش و حکمت است، هر جا که آن را بیابد، فرا می گیرد. سعدی در این باره حکایت می کند: «دانشمندی به پدرش گفت: هیچ یک از گفتار به ظاهر آراسته این واعظان در من اثر نمی کند؛ چرا که گفتارشان با رفتارشان هماهنگ نیست:

ترک دنیا به مردم آموزند خویشتن سیم و غله اندوزند

خداوند نیز در قرآن می فرماید: «اَتأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ؛ آیا مردم را به نیکی امر می کنید و خود را فراموش می کنید». (بقره: 42) پدر در جواب گفت: فرزندم! این امر، تو را از کسب دانش و آگاهی باز ندارد. حکمت و دانش را از هر که باشد، فراگیر، گرچه از کسی باشد که هرگز به اندوخته های خویش عمل نکند.

گفت عالِم به گوش جان بشنو ور نماند به گفتنش کردار
مرد باید که گیرد اندر گوش ور نوشته است پند بر دیوار»

امام کاظم علیه السلام در این باره از عیسی میسح علیه السلام نقل می کند:

از روی حق به شما می گویم: اگر چراغی را بیابید که با روغن قطْران (روغنی بدبو) در شبی تاریک روشنایی دهد، از نورش استفاده می کنید و بوی بدش شما را از روشنایی آن باز ندارد، همین طور سزاوار است که حکمت را از هر که یافتید، برگیرید.

سید جمال الدین اسدآبادی نیز چنین می گوید:

... غریب تر از همه اینها آن است که علمای ما در این زمان، علم را بر دو قسم کرده اند: یکی را می گویند علم مسلمانان و یکی را می گویند علم فرنگ. پس بدین جهت منع می کنند دیگران را از تعلیم بعضی از علوم نافعه و این را نفهمیدند که علم، آن چیز شریفی است که به هیچ طایفه نسبت داده نمی شود و به چیزی شناخته نمی شود، بلکه هر چه شناخته می شود، به علم شناخته می شود و هر طایفه ای که معروف می گردد، به علم معروف می گردد.

پیام متن:

دانش و حکمت، گوهری گران بها و ارزش مند است. پس در هر کجا و نزد هر کس که بتوان یافت، باید آن را به دست آورد.

ناقص و محدود بودن نعمت های مادی

از سعدی در گلستان حکایت است که: «عربی بیابان گرد را در شهر بصره نزد طلافروشان دیدم. می گفت: روزی در بیابانی راه را گم کردم و توشه و غذای راه تمام شد و خود را در خطر هلاکت دیدم. ناگاه در مسیر راه، کیسه ای پر از مروارید یافتم. اول تصور کردم که گندم پخته است، چنان خوشحال شدم که هرگز در عمرم بدان حد خوشحال نشده بودم. ولی وقتی فهمیدم گندم نیست و مروارید است، به اندازه ای غمگین و ناشاد شدم که در تمام مدت عمرم این گونه افسرده نشده بودم.

در بیابان خشک و ریگ روان تشنه را در دهان چه درّ چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای بر کمربند او چه زرّ چه خَزَف» و

همان گونه که از این حکایت برمی آید، اگر انسان، گرسنه باشد و در بیابانی بدون توشه و غذا بماند، حتی گران بهاترین چیزها نیز در آن موقعیت ارزش چندانی ندارد و هیچ یک او را سیر نمی کند و از خطر مرگ نمی رهاند. این نکته، خود، بیانگر وجود نقص و محدودیت در نعمت های مادی است که هر کدام از آنها، تنها بخشی از نیازهای او را پاسخ گو هستند. این در حالی است که نعمت های بهشتی این گونه نیست و چه بسا تنها یک نعمت از آن، ده ها نیاز انسان را در آنِ واحد برآورده سازد.

از امام خمینی رحمه الله در کتاب تفسیر دعای سحر چنین می خوانیم:

از یکی از مشایخ ارباب معرفت (رضوان اللّه علیه) شنیدم که می فرمود: جرعه آبی که در بهشت نوشیده می شود، همه لذت ها را داراست. از لذت هایی که به گوش درک می شود، مانند انواع آهنگ های دل نشین و لذت هایی که با چشم درک می شود، از دیدن صورت های زیبا و دیگر رنگ ها و شکل ها و همچنین بقیه حواس (پنج گانه) که به همین قسم بهره مند می شوند.

پیام متن:

از نعمت های دنیا، به اندازه خود آنها باید توقع داشت. بسا گره ها که با انبوهی از نعمت های مادی گشوده نمی شود و تنها یک نعمت کوچک می تواند آنها را بگشاید.

خداوند، آگاه ترین کس به مصلحت بندگان

نعمت هایی که خداوند در اختیار بندگانش قرار می دهد، حساب شده و بر اساس شایستگی و مصلحت آنهاست. پروردگار بر اساس حکمت و مصلحت پنهانی خویش، گروهی را از نعمتی بهره مند و گروهی را از آن، بی بهره می کند؛ برخی را نام آور و برخی را نیز بی نام و نشان می سازد یا بعضی را تهی دست و بعضی دیگر را توانگر می گرداند که بی گمان، هر کدام از این حال ها به سود و صلاح بندگان و بنا بر هدف و منظوری است. به تعبیر زیبای سعدی:

آن کس که توانگرت نمی گرداند او مصلحت تو بهتر از تو داند

در قرآن کریم نیز می خوانیم:

وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِی الاَرْضِ. (شورا: 27)

و اگر خداوند، رزق را برای بندگانش گسترده سازد، در زمین طغیان و ستم می کنند.

سعدی در این باره حکایتی دارد که شنیدنی است: «روزی حضرت موسی علیه السلام فقیری را دید که از شدت تهی دستی، برهنه، روی ریگ بیابان خوابیده است. چون فقیر، موسی علیه السلام را دید، به او گفت: «ای موسی! دعا کن که خداوند متعال، مرا از رزقش بهره مند گرداند که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی علیه السلام در حق او دعا کرد و رفت. (و بدین گونه حال آن مرد از نظر مادی به بهبودی گرایید). پس از چند روز، موسی علیه السلام از همان مسیر باز می گشت که دید همان فقیر را دستگیر کرده اند و جمعیتی بسیار بر گِردش اجتماع نموده اند. پرسید: چه حادثه ای رخ داده است؟ گفتند: این مرد، شراب خورده و عربده کشیده و شخصی را کشته است. اکنون او را دستگیر کرده اند، تا قصاص نمایند. موسی علیه السلام چون چنین دید، از دعایی که در حق او کرده بود، استغفار کرد (و دانست که تهی دستی او به صلاح وی بوده است)».

گربه مسکین اگر پر داشتی تخم گنجشک از جهان برداشتی
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی نسل آدم از زمین برداشتی

* * *

پیام متن:

او هر چه می کند، چو صوابست و محض خیر پس ما چرا حدیث ز چون و چرا کنیم
سر در نهیم در ره او هر چه باد باد تن دردهیم و هر چه رسد، مرحبا کنیم

فیض کاشانی

بلند همتی

شیخ عطار در منطق الطیر حکایت می کند: «آن گاه که یوسف علیه السلام را در سرزمین مصر برای فروش عرضه کردند، خریداران از هر سو برای تملک او روی آوردند و حاضر به پرداخت بهایی سنگین در این کار شدند (تا آنجا که عزیز مصر حاضر شد به اندازه وزن یوسف علیه السلام طلا بدهد و او را از آنِ خود سازد). در این میان، پیرزنی در حالی که چند کلاف نخ در دست داشت، برای خرید یوسف علیه السلام مشتری شد و گفت: در ازای این چند کلاف، یوسف را به من بدهید. فروشنده در حالی که خنده اش گرفته بود، به پیرزن گفت: مگر نمی بینی که دیگران برای خریدن یوسف، چه مبلغ سنگینی را پیشنهاد می کنند؟ پیرزن در جواب گفت: چرا، می دانم که به این بهای اندک یوسف را به من نمی دهند، ولی دوست داشتم من نیز از جمله خریداران یوسف علیه السلام باشم».

نکته آموزنده این حکایت، «بلند همتی» است، در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است:

اِنَّ اللّه َ یُحِبُّ مَعالِیَ الاُمُورِ وَ اَشْرافَها وَ یَکْرَهُ سَفْسا فَها.

خداوند، کارها و همت های بلند را دوست می دارد و از امور ناچیز و پست، بیزار است.

همچنین از جمله دعاهای اهل بیت علیهم السلام ، درخواست بلند همتی از خداوند بوده است. امام سجاد علیه السلام در یکی از مناجات های خود درخواست می کند:

(پروردگارا!) ما را از کسانی قرار ده که جان هایشان را به بلندی شتاباندی و همت های آنان را فراتر از جستن عزت در میان مردم قرار دادی.

نیز عرض می کند: «(خدایا!) از گواهی و شهادت، عادلانه ترین آن و از عبادت، بانشاط ترین آن و از همت، عالی ترین آن را از تو مسئلت دارم».

عطار در این باره می سراید:

هر دلی کو همت عالی بیافت مُلکت بی منتها، حالی بیافت
چشم همت چون شود خورشیدبین کی شود با ذره هرگز هم نشین

باری انسان های بلند همت، همواره خواهان احوال و اموری والا و ارزش مند هستند، گرچه دست مایه شان ناچیز باشد یا در خود، شایستگی لازم را نبینند. عطار حکایت دیگری به نظم دارد که چنین است:

گویند پشه بر لب دریا نشسته بود در فکر سرفکنده به صد عجز و صد عنا
گفتند چیست حاجتت ای پشه ضعیف گفت آنکه آب این همه دریا بوَد مرا
گفتند حوصله چو نداری مگوی این گفتا به ناامیدی ازو چون دهم رضا

منگر به ناتوانیِ شخص ضعیف منبنگر که این طلب ز کجا خاست و این هو

گفتنی است همه انسان ها در «همت ورزیدن» یکسان نیستند. برخی تنها خواهان دنیا و لذت هایِ زودگذر آنند. بعضی در کنار بهره مندی سالم از دنیا و لذت های آن، همت اصلی خود را آخرت و نعمت های جاودانه بهشت قرار داده اند گروهی بهشت را نیز وا نهادند و دل در گرو بهشت آفرین گذاشتند و اینهایند والا همت ترین انسان ها.

به تعبیر زیبای حافظ:

تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست

پیام متن:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
که ای بلند نظر شاه باز سد ره نشین نشیمن تو نه در این کنج محنت آباد است

حافظ

منبع: سیدمحمود طاهری ،  مجله  طوبی > تیر 1386، شماره 19 صفحه 19

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۳
مجید کمالی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">