خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

لطایف قرآنی (3)

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۴۸ ب.ظ

1. غرق حتمی

یکی از بزرگان به صاحب بن عبّاد رقعه ای در شفاعت و حمایت ظالمی که مستوجب قتل شده بود نوشت. نوع قتل بدین صورت بود که او را در حوض آب، مکرر فرو برند تا وقتی که بمیرد. صاحب بن عباد در جواب رقعه آن بزرگ، این آیه را نوشت:

«... وَ لا تُخاطِبْنی فی الَّذینَ ظَلَمُوا اِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»؛ «و درباره آنها که ستم کردند با من صحبت مکن، که (همه) آنها غرق شدنی هستند!»

2. حاضر جواب

امیر اسماعیل گیلکی پسر خوانده ای داشت که دچار مرض آبله شد و زیبایی صورت وی در اثر این بیماری از بین رفت. وی روزی در برابر امیر اسماعیل ایستاده بود؛ امیر از تغییر زیبایی صورت آن پسر تعجب می کرد که چگونه تبدیل به این زشتی شده است؟ قاضی ابو منصور که در آنجا حاضر بود، این آیه را خواند:

«لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقْویم ثُمَّ رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سَافِلینَ»؛ « ما انسان را در بهترین صورت و نظام آفریدیم، سپس او را به پایین ترین مرحله باز گرداندیم.»

چون خود قاضی نیز چهره زیبایی نداشت، پسر در پاسخ گفت:

«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ...»؛ «و برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد.» قاضی خجل گشت و دیگران از حاضر جوابی پسر متعجب شدند.

3. سرقت ادبی

یکی از بزرگان به صاحب بن عباد نامه ای نوشت در نهایت لطافت، که آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود. وقتی صاحب بن عباد آن را مطالعه کرد، دریافت که اکثر این کلمات نغز و بدیع که در نامه درج شده، از خود اوست، از این رو، در جواب او این آیه را نوشت: «...هذِهِ ِبضاعَتُنا رُدَّت اِلَیْنا...»؛ «این سرمایه ماست که به ما باز پس گردانده شده است.»

4. خواب

مهدی عباسی در خواب دید که صورتش سیاه شد. همین که از خواب برخاست تمام معبران را جمع کرد و خوابش را برای آنها نقل نمود. همه اظهار عجز نمودند و گفتند که تعبیر این خواب نزد استادمان ابراهیم کرمانی است.

ابراهیم را نزد خلیفه حاضر کردند و خلیفه خواب خود را برای او نقل کرد. ابراهیم گفت: خداوند عالم دختری به شما کرامت می فرماید! خلیفه گفت: از کجا می گویی؟ ابراهیم گفت: از قول خدای متعال که می فرماید: «وَ اِذَا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالأنثی ظلَّ وَجهُهُ مُسوَداً وَ هُوَ کَظیم»؛ «در حالی که هر گاه به یکی از آنها بشارت دهند دختر نصیب تو شده، صورتش (از فرط ناراحتی) سیاه می شود؛ و به شدت خشمگین می گردد.»

مهدی عباسی از این تَعْبیر بسیار خشنود شد و امر کرد تا ده هزار درهم به او بدهند.

پس از گذشت مختصر زمانی خداوند دختری به خلیفه روزی فرمود. آنگاه خلیفه دستور داد تا یک هزار درهم دیگر برای ابراهیم معبر بفرستند و رتبه او را نزد خودش بلند نمود.

5. انعام با آیات قرآن کریم

ابوالعینا در ایام جوانی وارد اصفهان شد. اتفاقاً هم زمان با ساعت ورودش، بچه ها سنگ بازی می کردند و بدون توجه سنگی بر سر او زدند و سرش را شکستند. صورت و لباسهای او به خون آلوده شد. این، یک ناراحتی برای ابوالعینا بود. ناراحتی دیگرش این بود که در اصفهان دوستی داشت که می خواست به منزل او برود و چون جای او را نمی دانست بسیار جست و جو کرد و زمانی که مقداری از شب گذشت، خانه دوستش را یافت. چون، در خانه میزبانش خوراکی وجود نداشت و دکانی هم باز نبود، ابوالعینا آن شب را گرسنه به سر برد تا روز شد و به خدمت مهذب وزیر رسید. وزیر پرسید: چه ساعتی وارد شهر شده ای؟ ابوالعینا گفت: «فی ساعَةِ العُسرَةِ؛ در ساعت دشوار.» باز پرسید: در چه روزی آمدی؟ گفت: «فی یَوْمِ نَحسٍ مُستمِرٍ؛ در روز نکبت دنباله دار!» در پایان سؤال کرد: به کجا وارد شده ای؟ گفت: «بِوادٍ غَیرِ ذی زَرْعٍ؛ در محلی که هیچ زراعتی ندارد.» وزیر از این جوابها خندید و از او پذیرایی نمود.

6. نکوهش ظالم

معاویه که می خواست چپاولگری خویش و فقر مردم کوفه را توجیه کند، در کوفه ضمن سخنرانی گفت، پروردگار می فرماید: «وَ اِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلا عِندَنا خَزآئِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ الا بِقَدَرٍ مَعلُومٍ»؛ «و خزائن همه چیز، تنها نزد ماست؛ ولی ما جز به اندازه معین آن را نازل نمی کنیم.» یعنی که خدا به شما بیش از این نداده است. پس چرا مرا نکوهش می کنید؟ احنف گفت: من تو را به سبب آنچه که خزائن خداوند است نکوهش نمی کنم؛ ولی بر این نکوهش می کنم که هر آنچه که خداوند از خزائنش فرو فرستاده است بر خزائن خود نهاده ای و بین ما و او حایل شده ای!

7. یا هامان!

یکی از خلفا به ندیم خود گفت: «أین کنت یا هامان؟»، یعنی: کجا بودی ای هامان؟ ندیم گفت: «کُنْتُ اَبنی لَکَ صَرْحاً»، یعنی: داشتم برای تو صرح و نردبان می ساختم.

چون این همان چیزی بود که هامان برای فرعون ساخته بود. ندیم با این جوابش به او فهمانید که اگر من هامان هستم تو نیز فرعونی. خلیفه از این جواب خجل شد و هیچ نگفت.

8. امام تو

پس از رحلت امام صادق علیه السلام ابوحنیفه به مؤمن طاق که از شاگردان آن حضرت بود به عنوان سرزنش گفت: امام تو از دنیا رفت! مؤمن طاق فوراً گفت: «اما امامک مِنَ المنظرینَ الی یَوْمِ الوَقتِ المَعلومِ؛ اما پیشوای تو از مهلت داده شدگان تا زمان معیّن است!»

9. دانشمند بی نیاز

منصور ـ یکی از خلفای عباسی ـ به عارفی گفت: چه چیز تو را از آمدن به نزد ما باز می دارد؟ عارف گفت: خداوند سبحان؛ چرا که می فرماید: «وَ لا تَرْکَنُوا الی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النّارُ»؛ «و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب می شود آتش شما را فراگیرد.»

سپس منصور، عارف را نزد خود فرا خواند و گفت: آنچه از من خواهی بگو؟ عارف گفت: خواهم که مرا به درگاه خویش نخوانی، تا خود آیم و چیزی به من ندهی تا از تو خواهم و بیرون رفت.

10. تعبیر خواب

مریضی به ابن سیرین گفت: در عالم خواب، کسی به من گفت: برای شفای خود لا و لا بخور. تعبیر این خواب چیست؟ ابن سیرین گفت: برو زیتون بخور؛ زیرا خداوند در قرآن درباره آن می فرماید: «لاشرقیة و لاغربیة».

11. کدام آیه؟

از بخیلی پرسیدند: از قرآن، کدام آیه را دوست داری؟ گفت: آیه «...ولا تُؤتوا السُّفَهَآءَ أمْوالَکُمُ...»؛ «اموالتان را به بی خردان ندهید.»

12. از ماست که بر ماست

شخصی شیر می فروخت و آب در آن می ریخت، پس از چندین سال، سیلابی آمد و گوسفندان و اموالش را برد. وی به پسر خود گفت: نمی دانم این سیل از چه آمد؟ پسر گفت: ای پدر! این آبی است که در شیر داخل می کردی که اندک اندک جمع شد و هر چه داشتیم برد.

«وَ ما أصَابَکُم مِن مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَت أیدیکُمْ...»؛ «هر مصیبتی به شما رسد بخاطر اعمالی است که انجام داده اید.»

13. الم!

سلطان محمود پیکی نزد خلیفه (القادر باللّه) فرستاد و او را تهدید کرد که بغداد را ویران خواهد کرد و خاک بغداد را بر پشت فیلها به غزنین خواهد آورد. خلیفه نامه ای به سلطان محمود نوشت. در آن نامه فقط نوشته شده بود «الم».

سلطان معنی این کلمه را نفهمید و دانشمندان را گرد هم آورد تا معنای این کار را به او بگویند. آنها نیز تمام سوره های قرآن را که با «الم» شروع می شد جستجو کردند و پاسخ موافق نیافتند. جوانی در میان آنان بود که به او توجهی نمی کردند. او گفت: اگر سلطان اجازه دهد، رمز آن را خواهم گشود. سلطان به او اجازه داد. او گفت: چون سلطان خلیفه را با «فیل» تهدید کرده، خلیفه نیز در پاسخ نوشته است «الم» که اشاره است به آیه: «اَلَمْ تَرَ کیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأصحاب الفیل»؛ «آیا ندیدی که خدای تو با اصحاب فیل چه کرد.» سلطان پاسخ را پسندید و به او جایزه داد!


منبع : موسی برسیاه ،  مجلهمبلغان > مهر و آبان 1385، شماره 83 صفحه 166

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۲۰
مجید کمالی

لطایف قرآنی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">