خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال

بانک لطیفه های حلال

خنده ی حلال
پیوندهای روزانه

۱۴۹ مطلب با موضوع «خنده حلال» ثبت شده است

خنده حلال

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ


۱. مرد خودپسندی بالای سرکشاورزی ایستاده بود و کارکردنش را نگاه می کرد.
مرد با غرور گفت: « بکار، بکار، که هر چه بکاری ما می خوریم.»
کشاورز گفت: «یونجه می کارم»!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۹
مجید کمالی

دو داستان طنز از زبان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ

دو داستان طنز از زبان مرحوم آیت‌الله مجتهدی تهرانی

*درخت گردو
شخصی زیر درخت گردو ایستاده بود و می‌گفت: «خدایا! همه کارهایت درست است فقط نمی‌فهمم چرا گردوی به این کوچکی را بالای این درخت بزرگ قرار داده‌ای ولی هندوانه به آن بزرگی را لای بته‌های کوچک! » همین‌طور که داشت با خدا درددل می‌کرد ناگهان بادی وزید و گردویی روی صورتش افتاد و از بینی‌اش خون آمد. او به خودش آمد و گفت: «خدایا! کارت درست است. اگر یک هندوانه بالای درخت بود، معلوم نبود چه بلایی سرم می‌آمد!»

 

*قاطر و آسیاب
شخصی وارد یک آسیاب گندم شد. دید به جای اینکه یک انسان گندم‌ها را آسیاب کند چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر می‌چرخید و آسیاب کار می‌کرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از صاحب آسیاب پرسید: «برای چه به گردن قاطرت زنگوله بسته‌ای!» آسیابان گفت: «برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمی‌کند». آن شخص دوباره پرسید: «خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا می‌فهمی؟» آسیابان گفت: «برو این پدر سوخته‌بازی‌ها را به قاطر من یاد نده!»
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۲۱:۳۷
مجید کمالی

من از جبابره نیستم

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۳ ب.ظ

روزی یک عرب بیابانی خدمت پیامبر اکرم‌ ـ صلّی الله علیه و آله ـ آمد و حاجتی داشت، وقتی که جلو آمد روی حساب آن چیزهایی که شنیده بود، ‍‍‌اُبهّت پیامبر اکرم‌‌ ـ صلّی الله علیه و آله ـ او را گرفت وزبانش به لکنت افتاد! پیغمبر‌ ـ صلّی الله علیه و آله ـ ناراحت شدند وسؤال کردند: آیا از دیدن من زبانت به لکنت افتاد؟ سپس پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ‌ او را در بغل گرفتند و به طوری فشردند که بدنش، بدن پیغمبر‌ ـ صلّی الله علیه و آله ـ را لمس نماید، آنگاه فرمودند: آسان بگیر، از چه می‌ترسی؟ من از جبابره نیستم. من پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان گوسفند شیر می‌دوشید، من مثل برادر شما هستم. «هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو»[1]

 [1] . شهید مرتضی مطهری،سیره نبوی، ص 29.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۳
مجید کمالی

مشاعره بوعلی با ابو سعید نیشابوری

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۲ ب.ظ

ابوسعید ابوالخیر نیشابوری، از مشهورترین و باحال‌ترین عرفاست. رباعی های نغز دارد. از وی پرسیدند: تصوف چیست؟ گفت: «تصوف آن است که آنچه در سر داری بنهی و آنچه در دست داری بدهی و از آنچه بر تو آید بجهی». با ابو علی سینا ملاقات داشته است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۲
مجید کمالی

مسجد بهلول

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۱ ب.ظ

می‌گویند: مسجدی می‌ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می‌کنید؟ 

گفتند: مسجد می‌‌سازیم. 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۱
مجید کمالی

مردانه بگو نمی‌دانم!

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۴۰ ب.ظ

ابن جوزی یکی از خطبای معروف زمان خودش بود، رفته بود بالای منبری که سه پله داشت، برای مردم صحبت می‌کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۴۰
مجید کمالی

محبوبترین بندگان خدا

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۳۷ ب.ظ

هر روز یکی از فرزندان انصار کارهای پیغمبر را انجام‌ می‌داد. روزی نوبت انس‌ بن ‌مالک بود. ام‌ایمن، مرغ بریانی را در محضر پیغمبر آورد و گفت یا‌ ‌رسول‌الله! این مرغ را خود گرفته ‌‌ام و به خاطر شما پخته ‌ام. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۷
مجید کمالی

مؤذن بد صدا

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۳۶ ب.ظ

مؤذنی بد صدا، در شهری زندگی می‌کرد، او هر روز با صدای بد و ناهنجاری، اذان می‌گفت. 

یک وقت، دید: یک یهودی برایش هدیه ‌ای آورد و گفت:
این هدیه ناقابل را قبول می‌کنی؟ 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۶
مجید کمالی

گوشت خوک

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۳۶ ب.ظ

اوایل قرن نوزدهم، که فشار حکومت تزاری روس بر قفقاز زیاد شده بود، روحانی آزاده و مبارزی به نام محمد شامل، دست به شورش زد و مدّت بیست و شش سال در مقابل روسها مقاومت نمود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۶
مجید کمالی

گنج نزدیک

سه شنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۳۵ ب.ظ

مردی طالب گنج بود، اما او دائماً به خدا عرض می‌کرد: خدایا این همه آدمها به دنیا آمده ‌اند و رفته ‌اند و گنجهای آنها در زیر خاکها پنهان شده و باقی مانده است. 

خدایا مقداری از آن گنجها را به من بنمایان! 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۵
مجید کمالی